امام خامنه ای مد ظله العالی
 
 

به نقل از صدي البلد مصر ، در مراسمي كه بدين منظور در مسجد خرقه شريف نبوي برگزار شد بكز بوزداغ معاون نخست وزير تركيه نيز حضور داشت.

همه ساله صدها هزار نفر از مردم تركيه در ماه مبارك رمضان براي زيارت خرقه شريف به استانبول سفر مي كنند.
در همين حال "رحمي ياران" مفتي اعظم استانبول در اين باره اظهار داشت:شهر استانبول داراي دو خرقه نبوي است كه يكي از آن در مسجد "العباءه الشريف" وديگري در "كاخ طوب قابي" قرار دارد.
خرقه نبوي كه گفته مي شود حضرت محمد (ص) آن را به يكي از اصحاب خود به نام "اويس قرني" اهدا كرده بود، در دوران حكومت عثماني توسط سلطان سليم اول از حجاز به استانبولانتقال داده شده است.


ر فضايي به مساحت 970 مترمربع ساختمان جديد مسجد "الايراسياد" را به نمايش گذاشته شده كه بدنه خارجي اين مسجد كاملا با معماري مدرن و كلاسيك طراحي شده است.

نام خداوند و ائمه اطهار نيز در قالب هاي برجسته نماي خارجي ساختمان اين مسجد به كار گرفته شده است و از اين رو مي توان ساختمان مسجد را نسبت به ساير ساختمان هاي اطراف خود متمايز كرده و آن را تشخيص داد.

محوطه اطراف اين ساختمان كاملا به صورت قالب مدور و چرخش طراحي شده و ساختمان اين مسجد نيز در قالب مكعبي در مركز اين دايره قرار گرفته است.

گروه معماري شهر اندونزي كه با نام PT شناخته شده است متون اسلامي را با استفاده از نرم افزارهاي گرافيكي بر بدنه ساختمان مسجد "الايرسياد" اندونزي به اجرا در آورده و در نهايت بر روي سنگهاي طبيعي تراش داده است.

برگرفته ازسایت خبرنگاران جوان



شالیزار جایی است که کشاورزان از آن برای کاشت برنج استفاده می کنند و اگر به استان هایی مانند مازندران یا گیلان سفر کرده باشید، زیبایی های آن را از نزدیک لمس کرده اید. شالیزارها با همه زیبایی هایی که دارند چند سالی است درژاپن به بومی برای نقاشان تبدیل شده اند.
"تانبو" نوعی نقاشی در ژاپن است که بیشتر کشاورزان و هنرمندان روستایی آن را انجام میدهند. در این نوع نقاشی کشاورزان با کاشتن برنج های متفاوت در شالیزار نقاشی های خاصی را در زمینشان ایجاد می کنند و از این طریق با یکدیگر به رقابت می پردازند

این نوع نقاشی از سال 1993 در یکی از روستاهای اطراف توکیو آغاز شد و ابتدا تنها طرحی برای زیباسازی منطقه برای یک دوره خاص بود اما کشاورزان از آن استقبال کردند و به همین جهت مراسم نقاشی در شالیزار هر ساله برکزار می شود.
این مراسم هرساله و در همین ماه برگزار می شود و در بزرگترین گردهمایی آن در سال 2007 نزدیک به 700 کشاورز و هنرمند مشتاق در کنار یکدیگر نقاشی های جالبی را کشیدند. اندازه برخی از این نقاشی ها گاهی به 15 هزار متر مربع نیز می رسند.

برگرفته ازسایت باشگاه خبرنگاران جوان



یک شنبه 23 تير 1392برچسب:ترین,قوی ترین بینی دنیا,بینی, :: 12:33 ::  نويسنده : امیرحسین

هوایی که ما تنفس می کنیم از طریق دهان یا بینی خارج می شود اما فشاری که بینی وارد می کند بسیار کمتر از آن است که قادر به باد کردن یک بادکنک باشد اما از آنجایی که هیچ چیز غیر ممکن نیست همین عضو کوچک هم می تواند خلاف نظر همه شگفت انگیز شود.
"جمال تکشلاشویلی" اهل گرجستان فردی است که متفاوت ترین بینی دنیا را دارد اما تفاوت این بینی از نظر شکل نیست بلکه توانی بیشتر از دهان یک فرد عادی دارد.این مرد می تواند به راحتی کیسه های آب جوش را با بینی اش باد کند.

همانطور که می دانید کیسه های اب جوش از جنس های ضخیمی ساخته شده اند و باد کردن ان ها با دهان هم کار ساده ای نیست اما "تکشلاشویلی" کسی است که رکورد باد کردن کیسه آب جوش با بینی را در اختیار دارد.
این مرد دارای شش های بسیار قوی است و پزشکان اعتقاد دارند عضلات داخلی بدنش به قدری قدرتمند شده اند که اگر در دست های او جمع شوند قدرتی برابر با تانک را به او می دهند زیرا تمام نیروی خارج کردن هوا از بینی از  عضلات شش گرفته می شود.
این جوان 23 ساله در سال 2009 توانست در عرض یک دقیقه سه کیسه اب جوش را تا حد انفجار باد کند و همین راهی بود تا نامش وارد کتاب رکوردهای گینس شود. این جوان که یک مربی جودو است راز بینی قدرتمندش را ورزش بسیار و نرمش های هوازی می داند.

برگرفته ازسایت باشگاه خبرنگاران جوان



یک شنبه 23 تير 1392برچسب:سنگ بسیارعجیب, :: 12:31 ::  نويسنده : امیرحسین

سنگ ها یکی از کم ارزش ترین اشیایی هستند که در طبیعت می توان پیدا کرد و ما به راحتی از کنار آن ها عبور می کنیم و گاهی لگدی هم به آن ها می زنیم اما برخی از همین سنگ های بی ارزش گاهی از عجایب روی زمین به شمار می روند.
"Pyura chilensis" نوعی سنگ عجیب است که در سواحل شیلی به طور فراوان وجود دارد. این سنگ ها در ظاهر بسیار بد چهره و شاید بی ارزش باشند اما اگر از وسط باز شوند تازه زیبایی و اسرار پنهانشان را نشان خواهند داد.

این سنگ در واقع یک موجود دریایی است که تنها از آب دریا تغذیه می کند و گوشتی قرمز رنگ دارد. قسمت سنگی بدنش نیز برای محافظت از این گوشت است. در شیلی گوشتی که در میان این سنگ وجود دارد را به عنوان یک غذای گران و البته خوشمزه سرو می کنند.
این موجود عجیب با نام "سنگ زنده" نیز شناخته می شود چرا که محققان به این نکته رسیده اند که این سنگ در اصل یک جاندار است و حتی در بدنش خون نیز دیده شده است. در نگاه اول هیچکس متوجه زنده بودن آن نخواهد شد چرا که با سنگ ها هیچ فرقی نمی کند.
این موجود دریایی این روزها در شیلی پرورش هم داده می شود ولی در سواحل نیز به راجتی می توان آن ها را پیدا کرد. بسیاری از کارشناسان اعتقاد دارند در گذشته زیستگاه این موجود کف دریا بوده است که به مرور به ساحل آمده اند.

برگرفته ازسایت باشگاه خبرنگاران جوان



یک شنبه 23 تير 1392برچسب:عینک عجیب,چشم, :: 12:26 ::  نويسنده : امیرحسین

قدرت و نعمت بینایی چیزی نیست که بخواهیم آن را به راحتی از دست بدهیم به همین علت باید همیشه مراقب آن باشیم و با مشاهده هر مشکلی سریعا آن را برطرف کنیم.
ضعیف شدن یکی از متداول ترین مشکلاتی است که برای هر انسانی و در هر سنی ممکن است به وجود آید اما مشکلی است که با مراقبت های ویژه و درمان های مختلف به راحتی از بین می رود. استفاده از عینک های طبی بهترین و راحت ترین روش برای دزمان ضعیفی چشمان است.

 

نمره هر عینکی با توجه به ضعیف بودن چشمان انتخاب می شود و ممکن است طی سال های مختلف نمره و شماره عینک عوض شود. در این زمان شما مجبور هستید تا عینک خود را تغییر دهید و این نیاز به صرف زمان و هزینه دارد.
"گودوین هارتشورن" طراحی است که مشکل تعویض عینک را با طرحی انقلابی بهبود بخشیده است. طرح او برای همه انسان ها قابل استفاده است و کمک بسیاری به مردمانی می کند که به امکانات پزشکی دسترسی ندارند.

عینک هایی که "هارتشورن" طراحی کرده است "دید بچه ها" نامگذاری شده است. این عینک به صورت هوشمند کار می کند و میتواند شماره چشم را بدست آورده و قطر و حالت شیشه را با شماره چشم هماهنگ کند. این عینک همیشه درحال به روز شدن است و شیشه های آن دقیقا متناسب با شماره چشم تنظیم میشوند.
با توجه به امکانات خاص این عینک دیگر نیازی به مراجعه به پزشک نیست چرا که عینک خودش به دکتر شما تبدیل می شود همچنین هزینه خرید و تعویض عینک برای همیشه از بین می رود. این عینک تا به حال برنده جوایز بسیاری از کمیسیون های چشم پزشکی در دنیا شده است.

 



شوش

شوش کهن ترین شهر جهان حدود 5 هزار سـال پیش از میلاد به عنوان کانون مذهبی ساکنان دشت اطراف بنیاد نهاده شد. این شهر بـاستانی به این علت که از آغاز حیات آن تـاکنون زندگی شهری در آن جریان دارد به عنوان کهن ترین شهر جهان شناخته شده است. شوش پـایتخت عیـلام از موقعیت ممتازی برخوردار بود. کـاخ «آپـادانا» یکی از بـاشکوه‌ تـرین کاخ ‌های آن از شهرت عالمگیر برخوردار است و یکی از کم نظیرترین آثار باستانی جهان به شمار می رود. کـاخ آپادانا به دستور داریوش پادشاه هخامنشی درحدود سال‌های 521 - 515 پیش از میلاد در شوش روی آثار و بقایای عیلامی بنا نهاده شد.

 دمشق

دمشق شهری بزرگ، قدیمی و پایتخت سوریه امروزی است. این شهر نزدیک به 2.6 میلیون نفر جمعیت دارد و به عنوان یکی از قدیمی ترین شهرهای دنیا شناخته می شود. شواهد به دست آمده حاکی از آن است که این شهر از 1700 سال پیش از میلاد مسیح میزبان انسان ها بوده است. این شهر یکی از فرهنگی ترین شهرهای دنیا نیز هست و آثار باستانی و فرهنگی بسیاری در آن دیده می شود.

 آتن

در هر کتاب تاریخی که بخوانید نامی از آتن، پایتخت این روزهای یونان به گوش می خورد. این شهر از گذشته های دور میزبان انسان ها بوده و حوادث بسیاری را به چشم دیده است. مورخان با توجه به آثار و بقایای که در این شهر یافت شده است قدمت آن را بیش از 3400 سال تخمین زده اند. آتن این روزها به عنوان بزرگترین شهر یونان شناخته می شود و البته پایگاهی برای هنر و فرهنگ اروپایی است زیرا اثار قرون مختلف اروپا در این شهر به راحتی پیدا می شود.

 بنارس

هندوستان کشوری است که یکی از قدیمی ترین تمدن های دنیا را در دل خود نگه داری می کند. شهر "بنارس" که در این کشور به عنوان شهر مقدس شناخته می شود قدمتی نزدیک به 3200 سال دارد. این شهر به عنوان قدیمی ترین و البته متفاوت ترین شهر هند به شمار می آید زیرا مردم هند اعتقاد دارند اگر در این شهر بمیرند دیگر روز جزایی نبوده و یک سره وارد بهشت خواهند شد.

 لیسبون

پایتخت و بزرگترین شهر کشور پرتغال به عنوان قدیمی ترین شهر غرب اروپا نیز شناخته می شود. این شهر ازنظر باستانی دارای اثاری بسیار قدیمی است و کارشناسان قدمت آن را نزدیک به 3200 سال تخمین زده اند. این شهر در سال 1755 بر اثر زلزله ای شدید دچار مشکلات بزرگی شد و بسیاری از آثار آن از بین رفت اما بار دیگر به محلی برای زندگی افراد تبدیل شد.

 ژیان

کی از بزرگترین شهرهای چین این روزها به عنوان قدیمی ترین شهر زنده این کشور نیز شناخته میشود. "ژیان" که مرکز استان "شانژی" است قدمتی بیشتر از 3100 سال دارد و اثار باستانی آن از دیگر شهرهای چین بیشتر است. این شهر یکی از بزرگترین اثار باستانی دنیا را با نام سربازان تراکوتا در دل خود نگه داری می کند. این سربازان به عنوان یکی از پنج گنجینه عظیم چین به شمار می آیند.



یک شنبه 23 تير 1392برچسب:افطار,سحر,نوشیدنی, :: 12:14 ::  نويسنده : امیرحسین

نوشیدنی های خوب برای سحری
سحر زمانی است که باید بدن را آمده برای 17ساعت روزه داری کنید به همین علت باید از بهترین و مقوی ترین مواد غذایی و البته نوشیدنی های مناسب استفاده کنید تا در طول روز به هیچ عنوان تشنه یا گشنه نشوید.
** آب همیشه به عنوان بهترین نوشیدنی در هر زمانی شناخته میشود و در هنگام سحر نیز سعی کنید بیشتر آب استفاده کنید. البته دقت داشته باشید که آبی که می نوشید نباید خیلی خنک یا گرم باشد و ابی با دمای اتاق برای رفع تشنگی بهترین گزینه است.
** برای آنکه در طول روز از تشنگی فرار کنید، می توانید چند قطره لیموترش در آب خود بچکانید. این محلول معجزه ای برای روزهای گرم تابستان و فرار از تشنگی در هنگام روزه داری است.
** یکی از بهترین جایگزین های آب برای افرادی که در طول روز بسیار تشنه می شوند عرق کاسنی است. اگر در طول روز تشنه می شوید می توانید هنگام سحر به جای آب از عرق کاسنی استفاده کنید.
** در کنار نوشیدنی های مناسب برخی از نوشیدنی های نیز ممنوعه هستند و باید از مصرف کردن آن ها جدا پرهیز کنید. یکی از نوشیدنی های ممنوعه هنگام سحر چای پر رنگ است که باعث می شود آب بدن در طول روز کاسته شده و تشنگی به سراغ روزه دار آید.

نوشیدنی های مخصوص افطار
پس از 17 ساعت عبادت و روزه داری، افطار زمانی است که باید قوای از دست رفته بدن را به آن بازگردانید به همین علت استفاده از نوشیدنی های مقوی و سرشار از ویتامین لازم است. البته دقت داشته باشید شما می توانید از این نوشیدنی ها در زمانی بین افطار تا سحر استفاده کنید.
** سعی کنید همیشه روزه خود را با یک نوشیدنی افطار کنید و بهترین گزینه ها برای باز کردن روزه چای، شیر گرم و آب جوش هستند. مایعات سریعا قوای بدن را به آن باز می گردانند همچنین دستگاه گوارش را آماده برای دریافت مواد غذایی می کنند. 
** به هیچ عنوان از نوشیدنی های سرد و تگرگی استفاده نکنید. تحقیقات پزشکی حاکی از آن است که نوشیدنی های سرد بعد از مدت طولانی که هیچ چیزی نخورده اید می توانند دستگاه گوارش و اندام های داخلی بدن را دچار مشکلات گوناگون کنند.
** برای زمان میان افطار و سحر از آب میوه های طبیعی استفاده کنید تا هم عطش شما برطرف شود و هم ویتامین های لازم وارد بدن شوند. استفاده از آب هندوانه بهترین گزینه برای روزه دارانی است که احساس تشنگی آن ها بعد از افطار همچنان باقی مانده است.
** سعی کنید در طول ماه مبارک رمضان نوشابه و تمامی نوشیدنی های گاز دار را فراموش کنید. این نوشیدنی های نیاز به معده ای فعال برای هضم شدن دارند اما زمانی که معده شما به خاطر روزه داری کم کار شده دیگر توانی برای هضم نوشابه باقی نمی ماند.



جمعه 21 تير 1392برچسب:حدیث,عزاداری,امام حسین, :: 16:48 ::  نويسنده : امیرحسین

آتش عشقِ حسينى

قالَ رَسُولُ اللّهِ صلّى اللّه عليه و آله :
اِنَّ لِقَتْلِ الْحُسَيْنِ عليه السّلام حَرارَةً فى قُلُوبِ الْمُؤ منينَ لا تَبْرَدُ اَبَداً.
ترجمه :
پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله فرمود:
براى شهادت حسين عليه السلام ، حرارت و گرمايى در دلهاى مؤ منان است كه هرگز سرد و خاموش نمى شود.
جامع احاديث الشيعه ، ج 12، ص 556
عاشورا، روز غم
قال الرّضا عليه السّلام :
مَنْ كانَ يَوْمُ عاشورا يَوْمَ مُصيبَتِهِ وَ حُزْنِهِ وَ بُكائِهِ جَعَلَ اللّهُ عَزّوَجَلّ يَوْمَ القيامَةِ يَوْمَ فَرَحِهِ وَ سُرُورِهِ.
ترجمه :
امام رضا عليه السّلام فرمود:
هر كس كه عاشورا، روز مصيبت و اندوه و گريه اش باشد، خداوند روز قيامت را براى او روز
شادى و سرور قرار مى دهد.
لبحارالانوار، ج 44، ص 284
محرّم ، ماه سوگوارى
قال الرّضا عليه السّلام :
انَ اَبى اِذا دَخَلَ شَهْرُ الْمُحَرَّمِ لا يُرى ضاحِكاً وَ كانَتِ الْكِاَّبَةُ تَغْلِبُ عَلَيْهِ حَتّى يَمْضِىَ مِنْهُ عَشْرَةُ اَيّامٍ، فَاِذا كانَ الْيَوْمُ
العْاشِرُ كانَ ذلِكَ الْيَوْمُ يَوْمَ مُصيبَتِهِ وَ حُزْنِهِ وَ بُكائِهِ ... .
ترجمه :
امام رضا عليه السّلام فرمود:
هرگاه ماه محرّم فرا مى رسيد، پدرم (موسى بن جعفرعليه السّلام ) ديگر خندان ديده نمى شد و غم و افسردگى بر
او غلبه مى يافت تا آن كه ده روز از محرّم مى گذشت ، روز دهم محرّم كه مى شد، آن روز، روز مصيبت و
اندوه و گريه پدرم بود.
امالى صدوق ، ص 111
ديده هاى خندان
قالَ رسولُ اللّه صلّى اللّه عليه و آله :
يا فاطِمَةُ! كُلُّ عَيْنٍ باكِيَهٌ يَوْمَ الْقيامَةِ اِلاّ عَيْنٌ بَكَتْ عَلى مُصابِ الْحُسَينِ فَاِنِّها ضاحِكَةٌ مُسْتَبْشِرَةٌ بِنَعيمِ الْجَنّةِ.
ترجمه :
پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله فرمود:
فاطمه جان !روز قيامت هر چشمى گريان است ؛ مگر چشمى كه در مصيبت و عزاى حسين گريسته باشد، كه
آن چشم در قيامت خندان است و به نعمتهاى بهشتى مژده داده مى شود.
بحارالانوار، ج 44، ص 293
سالگرد سوگ حسين عليه السّلام
عَنِ الصّادق عليه السّلام :
نيحَ عَلَى الْحُسَينِ بْنِ عَلي سَنَةً فى كُلِّ يَوْمٍ وَ لَيْلَةٍ وَ ثلاثَ سِنينَ مِنَ الْيَوْمِ الَّذى اُصيبَ فيهِ.
ترجمه :
حضرت صادق عليه السّلام فرمود:
يك سال تمام ، هر شب و روز بر حسين بن على عليه السّلام نوحه خوانى شد و سه سال ، در روز شهادتش
سوگوارى برپا گشت .
بحارالانوار، ج 79، ص 102
بودجه عزادارى
قالَ الصّادق عليه السّلام :
قالَ لى اَبى : يا جَعْفَرُ! اَوْقِفْ لى مِنْ مالى كَذا وكذا النّوادِبَ تَنْدُبُنى عَشْرَ سِنينَ بِمنى اَيّامَ مِنى .
ترجمه :
امام صادق عليه السّلام مى فرمايد:
پدرم امام باقر عليه السّلام به من فرمود:
اى جعفر! از مال خودم فلان مقدار وقف نوحه خوانان كن كه به مدّت ده سال در (منا) در ايام حجّ، بر من نوحه
خوانى و سوگوارى كنند.
بحارالانوار، ج 46، ص 220
نوحه خوانى سنّتى
عَن اَبى هارونَ المكفوفِ قال :
ترجمه :
دَخَلْتُ عَلى ابى عَبْدِاللّه عليه السّلام فَقالَ لى : اَنْشِدْنى ، فَاءَنْشَدْتُهُ فَقالَ: لا، كَما تُنْشِدوُنَ وَ كَما تَرْثيهِ عِنْدَ قَبْرِه ...
ابو هارون مكفوف مى گويد:
خدمت حضرت صادق عليه السّلام رسيدم . امام به من فرمود: (برايم شعر بخوان ). پس برايش اشعارى خواندم .
فرمود: اينطور نه ، همان طور كه (براى خودتان ) شعرخوانى مى كنيد و همانگونه كه نزد قبر حضرت
سيدالشهدا مرثيه مى خوانى .
بحارالانوار، ج 44، ص 287
پاداش شعر گفتن براى حسين عليه السّلام
قال الصّادق عليه السّلام :
ما مِنْ اَحَدٍ قالَ فى الحُسَينِ شِعْراً فَبَكى وَ اَبكْى بِهِ اِلاّ اَوْجَبَ اللّهُ لَهُ الْجَنّةً وَ غَفَرَ لَهُ.
ترجمه :
امام صادق عليه السّلام به جعفربن عفان فرمود:
هيچ كس نيست كه درباره حسين عليه السّلام شعرى بسرايد و بگريد و با آن بگرياند مگر آن كه خداوند، بهشت
را بر او واجب مى كند و او را مى آمرزد.
رجال شيخ طوسى ، ص 289
سرودن براى اهل بيت عليهم السّلام
قال الصّادق عليه السّلام :
مَنْ قالَ فينا بَيْتَ شِعْرٍ بَنَى اللّهُ لَهُ بَيْتاً فىِ الْجَنَّةِ.
ترجمه :
امام صادق عليه السّلام فرمود:
هركس در راه ما و براى ما يك بيت شعر بسرايد، خداوند براى او خانه اى در بهشت ، بنا مى كند.
وسائل الشيعه ، ج 10، ص 467
اصحاب مدح و مرثيه
قال الصّادق عليه السّلام :
اَلْحَمْدُ لِلّهِ الَّذى جَعَلَ فىِ النّاسِ مَنْ يَفِدُ اِلَيْنا وَ يَمْدَحُنا وَ يَرْثى لَنا.
ترجمه :
امام صادق عليه السّلام فرمود:
خدا را سپاس كه در ميان مردم ، كسانى را قرار داد كه به سوى ما مى آيند و بر ما وارد مى شوند و ما را مدح
و مرثيه مى گويند.
وسائل الشيعه ، ج 10، ص 469
شعر خوانى در ايّام عزا
قالَ الرّضا عليه السّلام :
يا دِعْبِلُ! اُحِبُّ اَنْ تُنْشِدَنى شِعْراً فَاِنَّ هذِهِ الا يّامَ اَيّامُ حُزْنٍ كانتْ عَلَينا اَهْلِ الْبَيْتِعليهم السّلام .
ترجمه :
امام رضا عليه السّلام به دعبل (شاعر اهل بيت ) فرمود.
اى دعبل ! دوست دارم كه برايم شعرى بسرايى و بخوانى ، چرا كه اين روزها (ايام عاشورا) روز اندوه و غمى
است كه بر ما خاندان رفته است .
جامع احاديث الشيعه ، ج 12، ص 567
مرثيه ، نصرت اهل بيت عليهم السّلام
عَن الرّضا عليه السّلام :
يا دِعبِلُ! اِرْثِ الحُسَيْنَعليه السّلام فَاَنْتَ ناصِرُنا وَ مادِحُنا ما دُمْتَ حَيّاً فَلا تُقصِرْ عَنْ نَصْرِنا مَا اسْتَطَعْتَ.
ترجمه :
امام رضا عليه السّلام فرمود:
اى دعبل ! براى حسين بن على عليه السّلام مرثيه بگو، تو تا زنده اى ، ياور و ستايشگر مايى ، پى تا مى توانى
، از يارى ما كوتاهى مكن .
جامع احاديث الشيعه ، ج 12، ص 567
قال علىُّ عليه السّلام :
اِنَّ اللّهَ ... اِخْتارَ لَنا شيعَةً يَنْصُرُونَنا وَ يَفْرَحُونَ بِفَرَحِنا وَ يَحْزَنُونَ لِحُزْنِنا.
ترجمه :
على عليه السّلام فرمود:
خداوند براى ما، شيعيان و پيروانى برگزيده است كه ما را يارى مى كنند، با خوشحالى ما خوشحال مى شوند و
در اندوه و غم ما، محزون مى گردند.
غررالحكم ، ج 1، ص 235
كُشته اشك
قال الحسينُ عليه السّلام :
اَنا قَتيلُ الْعَبْرَةِ
لا يَذْكُرُنى مؤ مِنٌ اِلاّ بَكى .
ترجمه :
حسين بن على عليه السّلام فرمود:
من كُشته اشكم . هيچ مؤ منى مرا ياد نمى كند مگر آنكه (بخاطر مصيبتهايم ) گريه مى كند.
بحارالانوار، ج 44، ص 279
يك قطره اشك
قالَ الحسينُ عليه السّلام :
مَنْ دَمِعَتْ عَيناهُ فينا قَطْرَةً بَوَّاءهُ اللّهُ عَزَّوَجَلّ الجَنَّةَ.
ترجمه :
حسين بن على عليه السّلام فرمود:
چشمان هر كس كه در مصيبتهاى ما قطره اى اشك بريزد، خداوند او را در بهشت جاى مى دهد.
احقاق الحق ، ج 5، ص 523
بهشت ، پاداش عزادارى
قال على بن الحسين السجّاد عليه السّلام :
اَيُّما مُؤ مِنٍ دَمِعَتْ عَيْناهُ لِقَتْلِ الْحُسَيْنِ وَ مَنْ مَعَه حَتّى يَسيلَ عَلى خَدَّيْهِ بَوَّاءَهُ اللّهُ فىِ الْجَنَّةِ غُرَفاً.
ترجمه :
امام سجّاد عليه السّلام فرمود:
هر مؤ منى كه چشمانش براى كشته شدن حسين بن على عليه السّلام و همراهانش اشكبار شود و اشك بر
صورتش جارى گردد، خداوند او را در غرفه هاى بهشتى جاى مى دهد.
ينابيع الموده ، ص 429
به ياد فرزندان فاطمه عليها السّلام
قالَ السجّادُ عليه السّلام :
اِنّى لَمْ اَذْكُرْ مَصْرَعَ بَنى فاطِمَةَ اِلاّ خَنَقَتْنى لِذلِكَ عَبْرَةٌ.
ترجمه :
امام سجاد عليه السّلام فرمود:
من هرگز شهادتِ فرزندان فاطمه عليها السّلام را به ياد نياوردم ، مگر آنكه بخاطر آن ، چشمانم اشكبار گشت .
بحارالانوار، ج 46، ص 109
سوگوارى در خانه ها
قال الباقرُ عليه السّلام :
ْكيهِ وَ يَاءْمُرُ مَنْ فى دارِهِ بِالْبُكاءِ عَلَيْهِ وَ يُقيمُ فى دارِهِ مُصيبَتَهُ بِاِظْهارِ الْجَزَعِ عَلَيْهِ وَ يَتَلاقُونَ بِالبُكاءِ بَعضُهُمْ
بَعْضاً فِى البُيُوتِ وَ لِيُعَزِّ بَعْضُهُمْ بَعْضاً بِمُصابِ الْحُسَيْنِ عليه السّلام .
ترجمه :
امام باقر عليه السّلام نسبت به كسانى كه در روز عاشورا نمى توانند به زيارت آن حضرت بروند، اينگونه
دستور عزادارى دادند و فرمودند:
عليه السّلام ندبه و عزادارى و گريه كند و به اهل خانه خود دستور دهد كه بر او بگريند و در خانه اش با اظهار
گريه و ناله بر حسين عليه السّلام ، مراسم عزادارى برپا كند و يكديگر را با گريه و تعزيت و تسليت گويى در
سوگ حسين عليه السّلام در خانه هايشان ملاقات كنند.
كامل الزيارات ، ص 175
اشك على عليه السّلام در سوگ شهداى كربلا
قالَ الباقر عليه السّلام :
بَلا فى اِثْنَيْنِ مِنْ اَصْحابِهِ قالَ: فَلمّا مَرَّبِها تَرَقْرَقَتْ عَيْناهُ لِلْبُكاءِ ثُمَّ قالَ: هذا مَناخُ رِكابِهِمْ وَ هذا مُلْقى رِحالِهِمْ وَهيهُنا
تُهْراقُ دِماؤُهُمْ، طوبى لَكِ مِنْ تُرْبَةٍ عَلَيْكِ تُهْراقُ دِماءُ الا حِبَّةِ.
ترجمه :
امام باقر عليه السّلام فرمود:
اميرالمؤ منين عليه السّلام با دو تن از يارانش از (كربلا) گذر كردند، حضرت ، هنگام عبور از آنجا، چشمهايش
اشك آلود شد، سپس فرمود:
اينجا مركبهايشان بر زمين مى خوابد، اينجا محلّ بارافكندنشان است و اينجا خونهايشان ريخته مى شود، خوشا به
حال تو اى خاكى كه خون دوستان برروى تو ريخته مى شود!
بحارالانوار، ج 44، ص 258
اشك ، حجاب دوزخ
قال الباقر عليه السّلام :
ما مِنْ رَجُلٍ ذكَرَنا اَوْ ذُكِرْنا عِنْدَهُ يَخْرُجُ مِنْ عَيْنَيْهِ ماءٌ ولَوْ مِثْلَ جَناحِ الْبَعوضَةِ اِلاّ بَنَى اللّهُ لَهُ بَيْتاً فى الْجَنَّةِ وَ جَعَلَ
ذلِكَ الدَّمْعَ حِجاباً بَيْنَهُ وَ بَيْنَ النّارِ.
ترجمه :
امام باقر عليه السّلام پس از شنيدن سروده هاى (كميت ) درباره اهل بيت ، گريست و سپس فرمود:
هيچ كس نيست كه ما را ياد كند، يا نزد او از ما ياد شود و از چشمانش هر چند به اندازه بال پشه اى اشك آيد،
مگر آنكه خداوند برايش در بهشت ، خانه اى بنا كند و آن اشك را حجاب ميان او و آتش دوزخ قرار دهد.
الغدير، ج 2، ص 202
بيست سال گريه
قالَ الصّادقُ عليه السّلام :
بَكى عَلىُّ بْنُ الحُسَينِ عليه السّلام عِشْرينَ سَنَةً وَ ما وُضِعَ بَيْنَ يَدَيْهِ طَعامٌ اِلاّبَكى .
ترجمه :
امام صادق عليه السّلام فرمود:
امام زين العابدين عليه السّلام بيست ساله (به ياد عاشورا) گريست و هرگز طعامى پيش روى او نمى گذاشتند
مگر اينكه گريه مى كرد.
بحارالانوار، ج 46، ص 108
ادب سوگوارى
قالَ الصّادقُ عليه السّلام :
لَمّا ماتَ اِبراهيمُ بْنُ رَسُولِاللّهِ صلّى اللّه عليه و آله حَمَلَتْ عَيْنُ رَسُولِاللّهِ بِالدُّمُوعِ ثُمَّقالَ النّبىُّصلّى اللّه عليه و آله :
تَدْمَعُ الْعَيْنُ وَ يَحْزَنُ الْقَلْبُ وَ لا نَقُولُ ما يُسْخِطُ الرَّبَّ وَ اِنّا بِكَ يا اِبراهيمُ لَمَحْزُونُونَ.
ترجمه :
امام صادق عليه السّلام فرمود:
چون ابراهيم - پسر رسول خدا - از دنيا رفت ، چشم پيامبر پر از اشك شد. سپس پيامبر فرمود:
چشم ، اشكبار مى شود و دل غمگين مى گردد، ولى چيزى نمى گوييم كه خدا را به خشم آورد، و ما در سوگ
تو - اى ابراهيم - اندوهناكيم .
بحارالانوار، ج 22، ص 157
چشمهاى اشكبار
قالَ الصّادقُ عليه السّلام :
مَنْ ذُكِرْنا عِنْدَهُ فَفاضَتْ عَيْناهُ حَرَّمَ اللّهُ وَجْهَهُ عَلَى النّارِ.
ترجمه :
امام صادق عليه السّلام فرمود:
نزد هر كس كه از ما (و مظلوميت ما) ياد شود و چشمانش پر از اشك گردد، خداوند چهره اش را بر آتش دوزخ
حرام مى كند.
بحارالانوار، ج 44، ص 285
احياء خط اهل بيت عليهم السّلام
قال الصّادق عليه السّلام :
تَزاوَرُوا وَ تَلاقُوا وَ تَذاكَرُوا و اَحْيُوا اَمْرَنا.
ترجمه :
امام صادق عليه السّلام فرمود:
به زيارت و ديدار يكديگر برويد، با هم به سخن و مذاكره بنشينيد و امر ما را (:كنايه از حكومت و رهبرى )
زنده كنيد.
بحارالانوار، ج 71، ص 352
مجالس حسينى
قال الصّادق عليه السّلام لِلفُضَيل :
تَجْلِسُونَ وَ تُحَدِّثُونَ؟ فَقالَ: نَعَمْ، قالَ: اِنَّ تِلْكَ الْمَجالِسَ اُحِبُّها فاءَحْيُوا اَمْرَنا، فَرَحِمَ اللّهُ مَنْ اَحْيى اَمْرَنا.
ترجمه :
امام صادق عليه السّلام از (فُضيل ) پرسيد:
آيا (دور هم ) مى نشينيد و حديث و سخن مى گوييد؟
گفت : آرى
فرمود: اينگونه مجالس را دوست دارم ، پس امرِ (امامت ) ما را زنده بداريد. خداى رحمت كند كسى را كه امر و
راه ما را احيا كند.
وسائل الشيعه ، ج 10، ص 392
اشكهاى ارزشمند
قال الصّادق عليه السّلام :
... رَحِمَ اللّهُ دَمْعَتَكَ، اَما اِنَّكَ مِنَ الَّذينَ يُعَدُّوَنَ مِنْ اَهْلِ الْجَزَعِ لَنا وَالَّذينَ يَفْرَحُونَ لِفَرَحِنا و يَحْزَنُونَ لِحُزْنِنا، اَما اِنّكَ
سَتَرى عِنْدَ مَوْتِكَ حُضُورَ آبائى لَكَ... .
ترجمه :
امام صادق عليه السّلام ، به (مسمع ) كه از سوگواران و گريه كنندگان بر عزاى حسينى بود، فرمود:
خداى ، اشك تو را مورد رحمت قرار دهد. آگاه باش ، تو از آنانى كه از دلسوختگان ما به شمار مى آيند، و از
آنانى كه با شادى ما شاد مى شوند و با اندوه ما غمگين مى گردند.
آگاه باش ! تو هنگام مرگ ، شاهد حضور پدرانم بر بالين خويش خواهى بود.
وسائل الشيعه ، ج 10، ص 397
دلهاى سوخته
قال الصّادق عليه السّلام :
اَللّهم ... وَ ارْحَمْ تِلْكَ الاَعْيُنَ الَّتى جَرَتْ دُمُوعُها رَحْمَةً لَنا وَ ارْحَمْ تِلْكَ الْقُلُوبَ الَّتى جَزَعَتْ وَ احْتَرَقَتْ لَنا وَ ارْحَمِ
الّصَرْخَةَ الّتى كانَتْ لَنا.
ترجمه :
امام صادق عليه السّلام بر سجّاده خود نشسته و بر زائران و سوگواران اهل بيت ، چنين دعا مى كرد و مى
فرمود:
خدايا ... آن ديدگان را كه اشكهايش در راه ترحّم و عاطفه بر ما جارى شده و دلهايى را كه بخاطر ما نالان گشته
و سوخته و آن فريادها و ناله هايى را كه در راه ما بوده است ، مورد رحمت قرار بده .
بحارالانوار، ج 98، ص 8
گريه برمظلوميّت شيعه
قالَ الصّادقُ عليه السّلام :
مَنْ دَمِعَتْ عَيْنُهُ فينَا دَمْعَةً لِدَمٍ سُفِكَ لَنا اَوْ حَقٍّ لَنا نُقِصْناهُ اَوْ عِرْضٍ اُنْتُهِكَ لَنا اَوْلاَِحَدٍ مِنْ شيعَتِنا بَوَّاءهُ اللّهُ تَعالى بِها
فِى الْجَنَّةِ حُقُباً.
ترجمه :
امام صادق عليه السّلام فرمود:
هر كس كه چشمش در راه ما گريان شود، بخاطر خونى كه از ما ريخته شده است ، يا حقى كه از ما گرفته اند،
يا آبرويى كه از ما يا يكى از شيعيان ما برده و هتك حرمت كرده اند، خداى متعال به همين سبب ، او را در
بهشت جاودان ، براى ابد جاى مى دهد.
امالى شيخ مفيد، ص 175
ثواب بى حساب
قالَ الصّادقُ عليه السّلام :
لِكُلّ شَيْئٍ ثَوابٌ اِلا الدَمْعَةٌ فينا.
ترجمه :
امام صادق عليه السّلام فرمود:
هر چيزى پاداش و مزدى دارد، مگر اشكى كه براى ما ريخته شود (كه چيزى با آن برابرى نمى كند و مزد بى
اندازه دارد).
جامع احاديث الشيعه ، ج 12، ص 548
كوثر و اشك
قالَ الصّادقُ عليه السّلام :
ما مِنْ عَيْنٍ بَكَتْ لَنا اِلاّ نُعِّمَتْ بَالنَّظَرِ اِلَى الْكَوْثَرِ وَ سُقِيَتْ مِنْهُ.
ترجمه :
امام صادق عليه السّلام فرمود:
هيچ چشمى نيست كه براى ما بگريد، مگر اينكه برخوردار از نعمتِ نگاه به (كوثر) مى شود و از آن سيرابش
مى كنند.
جامع احاديث الشيعه ، ج 12، ص 554
گريه آسمان
عَنِ الصّادقُ عليه السّلام :
يا زُرارَةُ! اِنَّ السَّماءَ بَكَتْ عَلَى الْحُسَيْنِ اَرْبَعينَ صَباحاً.
ترجمه :
امام صادق عليه السّلام فرمود:
اى زراره ! آسمان چهل روز، در سوگ حسين بن على عليه السّلام گريه كرد.
جامع احاديث الشيعه ، ج 12، ص 552
گريه و اندوه مطلوب
قالَ الصّادقُ عليه السّلام :
ترجمه :
كُلُّ الْجَزَعِ وَ الْبُكاءِ مَكْرُوهٌ سِوَى الْجَزَعُ وَ الْبُكاءُ عَلَى الحُسَينِ عليه السّلام
امام صادق عليه السّلام فرمود:
هر ناليدن و گريه اى مكروه است ، مگر ناله و گريه بر حسين عليه السّلام .
بحارالانوار، ج 45، ص 313
پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و گريه بر شهيد
قالَ الصّادقُ عليه السّلام :
اِنَّ النَّبىَّ لَمّا جائَتْهُ وَفاةُ جَعْفَرِ بنِ اَبى طالبٍ وَ زَيْدِ بنِ حارِثَةَ كانَ اَذا دَخَلَ بَيْتَهُ كَثُرَ بُكائُهُ عَلَيْهِما جِدّاً وَ يَقولُ: كانا
يُحَدِّثانى وَ يُؤ انِسانى فَذَهَبا جَميعاً.
ترجمه :
امام صادق عليه السّلام فرمود:
وقتى خبر شهادت جعفر بن ابى طالب و زيد بن حارثه به پيامبر خدا رسيد، از آن پس هرگاه وارد خانه مى شد،
بر آن دو شهيد بشدّت مى گريست و مى فرمود:
آن دو شهيد، با من هم سخن و همدم و انيس بودند، و هر دو رفتند! ...
من لايحضره الفقيه ، ج 1، ص 177
نَفَسهاى تسبيح
قالَ الصّادقُ عليه السّلام :
نَفَسُ الْمَهْمُومِ لِظُلْمِنا تَسْبيحٌ
وَ هَمُّهُ لَنا عِبادَةٌ وَ كِتْمانُ سِرّنا جِهادٌ فى سَبيلِ اللّهِ. ثَمَّ قالَ اَبُو عَبدِاللّهِ عليه السّلام :
يَجِبُ اَنْ يُكْتَبَ هذا الْحَديثُ بِالذَّهَبِ.
ترجمه :
امام صادق عليه السّلام فرمود:
نَفَس كسى كه بخاطر مظلوميّت ما اندوهگين شود، تسبيح است و اندوهش براى ما، عبادت است و پوشاندن راز
ما جهاد در راه خداست .
سپس امام صادق عليه السّلام افزود:
اين حديث را بايد با طلا نوشت !
امالى شيخ مفيد، ص 338
فرشتگان سوگوار
قالَ الصّادقُ عليه السّلام :
اَرْبَعَةُ الا فِ مَلَكٍ عِنْدَ قَبْرِ الْحُسَيْنِ عليه السّلام شُعْثٌ غُبْرٌيَبْكُونَهُ اِلى يَوْمِ القِيامَةِ.
ترجمه :
امام صادق عليه السّلام فرمود:
چهار هزار فرشته نزد قبر سيدالشهدا عليه السّلام ژوليده و غبارآلود، تا روز قيامت بر آن حضرت مى گريند.
كامل الزيارات ، ص 119
گريه بر حسين عليه السّلام
قالَ الرّضا عليه السّلام :
يَا ابنَ شَبيبٍ! اِنْ كُنْتَ باكِياً لِشَئٍ فَاْبكِ لِلْحُسَيْنِ بْنِ عَلىّ بْنِ اَبى طالبٍ عليه السّلام فَاِنَّهُ ذُبِحَ كَما يُذْبَحُ الْكَبْشُ.
ترجمه :
امام رضا عليه السّلام به (ريّان بن شبيب ) فرمود:
اى پسر شبيب ! اگر بر چيزى گريه مى كنى ، بر حسين بن على بن ابى طالب عليه السّلام گريه كن ، چرا كه او
را مانند گوسفند سر بريدند.
بحارالانوار، ج 44، ص 286
مجالسى به ياد اَئمّه عليهم السّلام
قالَ الرّضا عليه السّلام :
مَنْ جَلَسَ مَجْلِساً يُحْيى فيهِ اَمْرُنا
لَمْ يَمُتْ قَلْبُهُ يَوْمَ تَمُوتُ الْقُلُوبُ.
ترجمه :
امام رضا عليه السّلام فرمود:
هر كس در مجلسى بنشيند كه در آن ، امر (و خطّ و مرام ما) احيا مى شود، دلش در روزى كه دلها مى ميرند،
نمى ميرد.
بحارالانوار، ج 44، ص 278
آثار گريستن بر حسين عليه السّلام
قالَ الرّضا عليه السّلام :
فَعَلى مِثْلِ الْحُسَينِ فَلْيَبْكِ الْباكُونَ
فَاِنَّ البُكاءَ عَلَيهِ يَحُطُّ الذُّنُوبَ الْعِظامَ.
ترجمه :
امام رضا عليه السّلام فرمود:
گريه كنندگان بايد بر كسى همچون حسين عليه السّلام گريه كنند، چرا كه گريستن براى او، گناهان بزرگ را
فرو مى ريزد.
بحارالانوار، ج 44، ص 284
اشگ و آمرزش گناه
قالَ الرّضا عليه السّلام :
يَا بْنَ شَبيبٍ! اِنْ بَكَيْتَ عَلَى الحُسَينِ عليه السّلام حَتّى تَصيرَ دُمُوعُكَ عَلى خَدَّيْكَ غَفَرَ اللّهُ لَكَ كُلَّ ذَنْبٍ اَذْنَبْتَهُ صَغيرا
كانَ اَوْ كَبيراً قَليلا كانَ اَوْ كثيراً.
ترجمه :
امام رضا عليه السّلام فرمود:
اى پسر شبيب ! اگر بر حسين عليه السّلام آن قدر گريه كنى كه اشگهايت بر چهره ات جارى شود، خداوند همه
گناهانت را كه مرتكب شده اى مى آمرزد؛ كوچك باشد يا بزرگ ، كم باشد يا زياد.
امالى صدوق ، ص 112
همدلى با عترت
قالَ الرّضا عليه السّلام :
اِنْ سَرَّكَ اَنْ تَكُونَ مَعَنا فىِ الدَّرَجاتِ الْعُلى مِنَ الجِنانِ فَاحْزَنْ لِحُزْنِنا وَ افْرَحْ لِفَرَحِنا.
ترجمه :
امام رضا عليه السّلام به ريّان بن شبيب فرمود:
اگر تو را خوشحال مى كند كه در درجات والاى بهشت با ما باشى ، پس در اندوه ما غمگين باش و در شادى ما

خوشحال باش .



persian : مرگ بر اسرائيل
arabic: الموت لاسرائيل
english: Death to Israel
afrikaans: Dood aan Israel
albanian: Vdekje Izraelit
basque: Israelen Death
catalan: Mort a Israel
croation: Smrt Izraelu
czech: Smrt Izraeli
dutch: Dood aan Israël
estonian: Surm Iisraelile
filipino: Kamatayan sa Israel
finnish: Kuolema Israelille
french: Mort à Israël
galician: Morte a Israel
german: Tod für Israel
indonesian: Kematian bagi Israel
italian: Morte a Israele
latin: Mors Israhel
malay: Kematian kepada Israel
norwegian: Death to Israel
portuguese: Morte a Israel
romanian: Moarte Israel
slovenian: Smrt v Izrael
spanish: Muerte a Israel
swahili: Kifo kwa Israeli
urdu: اسرائيل کي موت
welsh: Marwolaeth i Israel



جمعه 21 تير 1392برچسب:تناقضات قران,قران, :: 16:46 ::  نويسنده : امیرحسین
تناقضات قرآن !!!
((اسحاق بن حنين كندى )) از فلاسفه بزرگ عرب است . وى نصرانى بود، و مانند پدرش
حنين بن اسحاق از فيلسوفان مشهورى است كه به واسطه آشنايى با زبان يونانى و
سريانى ، فلسفه يونان را به عربى ترجمه كردند. فرزند وى ، يعقوب بن اسحاق نيز بزرگترين
حكيم عرب است ، و هر دو نزد خلفاى عباسى با عزت و احترام مى زيستند. ((كندى ))
فيلسوف نامى عراق در زمان خويش دست به تاءليف كتابى زد كه به نظر خود تناقضات قرآن
را در آن گرد آورده بود. اسحاق كندى چون با فلسفه و مسائل عقلى و افكار حكماى يونان
سروكار داشت ، طبق معمول با حقايق آسمانى و موضوعات دينى چندان ميانه اى نداشت و
به واسطه غرورى كه بيشتر فلاسفه در خود احساس مى كنند، بايد بدبينى و ديده حقارت
به تعاليم مذهبى مى نگريست . اسحاق كندى آن چنان سرگرم كار كتاب ((تناقضات قرآن ))
شده بود، كه به كلى از مردم كناره گرفته و پيوسته در منزل خود با اهتمام زياد به آن مى
پرداخت . روزى يكى از شاگردان او در سامره به حضور امام حسن عسكرى عليه السلام
شرفياب شد. حضرت به وى فرمود: در ميان شاگردان اسحاق كندى يك مرد رشيد و با
شهامتى پيدا نمى شود كه اين مرد را از كارى كه پيش گرفته باز دارد؟ شاگرد مزبور گفت :
ما چگونه مى توانيم در اين خصوص به وى اعتراض كنيم ، يا در مباحث علمى ديگرى كه
استادى چون او بدان پرداخته است ايراد بگيريم ؟ او استاد بزرگ و نامدارى است و ما توانايى
گفتگوى با او را نداريم . حضرت فرمود: اگر من چيزى به تو القا كنم ، مى توانى به او برسانى
و درست به وى حالى كنى ؟ گفت : آرى .
فرمود: برو نزد استادت و با وى گرم بگير و تا مى توانى در اظهار ارادت و اخلاص و خدمت
گذارى نسبت به او كوتاهى نكن ، تا جايى كه كاملا مورد نظر وى واقع شوى و او هم لطف و
عنايت خاصى نسبت به تو پيدا كند. وقتى كاملا با هم ماءنوس شديد، به وى بگو: مسئله اى
به نظرم رسيده است و مى خواهم آن را از شما بپرسم . خواهد گفت : مسئله چيست ؟
بگو: اگر يكى از پيروان قرآن كه با لحن آن آشنايى دارد از شما سؤ ال كند، آيا امكان دارد
كلامى كه شما از قرآن گرفته و نزد خود معنى كرده ايد، گوينده آن ، معنى ديگرى از آن را
اراده كرده باشد؟ او خواهد گفت : آرى اين امكان هست و چنين چيزى از نظر عقل جايز
است . چون او مردى است كه درباره آنچه مى شنود و مى انديشد، و مورد توجه قرار مى
دهد.
آنگاه به وى بگو: شايد خداوند آن قسمت از قرآن را كه شما نزد خود معنى كرده ايد، عكس
آن را اراده نموده باشد، و آنچه پنداشته ايد معنى آيه و مقصود خداوند كه گويند آن است
نباشد. و شما برخلاف واقع معنى كرده باشيد..!!
شاگرد مزبور از نزد حضرت رخصت خواست و رفت به خانه استاد خود اسحاق كندى و طبق
دستور حضرت عسكرى عليه السلام با وى مراوده زياد نمود تا ميان آنان انس كامل برقرار
گرديد. روزى از فرصت استفاده نمود و موضوع را به همان گونه كه حضرت تعليم داده بود با
وى در ميان گذارد. همين كه فيلسوف نامى پرسش شاگرد را شنيد، فكرى كرد و گفت : يك
بار ديگر سؤ ال خود را تكرار كن ! شاگرد سؤ ال خود را تكرار نمود استاد فيلسوف مدتى
درباره آن انديشيد و ديد كه از نظر لغت و عقل چنين احتمالى هست ، و ممكن است آنچه
وى از فلان آيه قرآن فهميده و پنداشته است كه با آيه ديگر منافات دارد. منظور صاحب قرآن
غير از آن باشد.
سرانجام فيلسوف نامبرده شاگرد دانشمند خود را مخاطب ساخت و اين گفتگو ميان آنها
واقع شد.
فيلسوف : بگو اين سؤ ال را چه كسى به تو آموخت ؟
شاگرد: به دلم خطور كرد.
فيلسوف : نه ! چنين نيست ، اين گونه سخن از مانند چون تويى سر نمى زند، تو هنوز به آن
مرحله نرسيده اى كه چنين مطلبى را درك كنى راست بگو آن را از كجا آورده اى و از چه
كسى شنيدى ؟
شاگرد: اين موضوع را حضرت امام حسن عسكرى عليه السلام به من آموخت ، و امر كرد آن
را با شما در ميان بگذارم .
فيلسوف : اكنون حقيقت را اظهار داشتى ، آرى اين گونه مطالب فقط از اين خاندان صادر
مى گردد.
سپس فيلسوف بزرگ عراق آنچه درباره تناقضات قرآن نوشته ، و به نظر خود به كتاب
آسمانى مسلمانان ايراد گرفته بود همه را جمع كرد و در آتش ‍ افكند و طعمه حريق ساخت .


جمعه 21 تير 1392برچسب:باکری,, :: 16:44 ::  نويسنده : امیرحسین
شهيد مهدي باكري سال 1333 در مياندوآب به دنيا آمد ؛ شهري سردسير در آذربايجان غربي كه
آب و هواي سردش مردمي را كه در آن زندگي مي كنند محكم و پرصلابت بار آورده است . در
همان دوران كودكي مادرش را از دست داد و دور از دامن محبت او بزرگ شد . خانواده اش همگي
مذهبي بودند و برادر بزرگش « علي » در يك گروه مخفي عليه رژيم شاه مبارزه مي كرد . مهدي
سال آخر دبيرستان بود كه نيروهاي ساواك برادرش علي را در يك درگيري به شهادت رساندند و
اين واقعه تأثير بزرگي بر روحيه او گذاشت . از آن پس مهدي همچون برادرش وارد مبارزه مستقيم
با رژيم شد و فعاليت هاي انقلابي خودش را آغاز كرد .
يك سال بعد از آن كه ديپلمش را گرفت در كنكور ورودي دانشگاه تبريز قبول شد و تحصيلاتش را در
رشته مهندسي مكانيك شروع كرد ، اما تحصيل در دانشگاه موجب دور شدن او از مبارزه انقلابي
اش نشد . در آن سالها برادرش حميد كه به خارج از كشور رفته بود براي استفاده انقلابيون اسلحه
تهيه مي كرد و مهدي در مرز تركيه اسلحه ها را از او مي گرفت و به ايران مي آورد . با آن كه اين
فعاليتها كاملاً مخفي انجام مي شد ، ساواك به مهدي مشكوك شده بود و او را زير نظر داشت .
چند بار هم او را احضار كرد ولي هر بار مهدي با زيركي و شجاعت با بازجوها برخورد كرد و
نگذاشت هيچ سرنخي از او به دست بياورند .
درس دانشگاهش كه تمام شد بايد به سربازي مي رفت . پس مهندس جوان راهي پادگان شد .
اما ورودش به پادگان مصادف بود با شروع وقايع انقلاب اسلامي و او كه دل در گرو انقلاب داشت
فرمان امام خميني (ره) را مبني بر فرار سربازان از خدمت نظام اجابت كرد و از پادگان گريخت . از
آن پس تا بيست و دوم بهمن 57 زندگي اش مخفيانه بود . در اين دوران فعاليت هاي انقلابي اش را
ادامه مي داد و تا آنجا كه مي توانست به حركت انقلابي مردم كمك مي كرد .
انقلاب كه پيروز شد مهدي باكري خود را يكسره وقف تثبيت نظامي كرد كه ثمره خون شهدا بود .
به سپاه رفت و در سازماندهي آن كمك كرد . در شهرداري مشغول به كار شد ،‌به جهادسازندگي
رفت و جالب است كه از هيچ كدام حقوق نمي گرفت . اما شروع جنگ مسير اصلي او را مشخص
كرد . « سپاه » مهمترين جايي بود كه مهدي مي بايست تمام نيروي خود را در آنجا صرف كند .
چهل روز از جنگ گذشته بود كه مهدي ازدواج كرد . با معرفي يكي از دوستانش با خانم صفيه
مدرس آشنا شد . يك ملاقات ساده زندگي مشترك آن دو را پي ريزي كرد و از پي آن جشني
بسيار ساده گرفتند كه در خور زندگي عارفانه شان باشد . مهريه همسرش يك جلد قرآن بود و يك
اسلحه كمري : « ميان ما آنچه پيوندمان مي دهد ايمان به خداست و مبارزه در راه او . »
مهدي ازدواج كرده بود اما بيشتر وقتش در جبهه مي گذشت . مدتي بعد همسرش را با خود به
اهواز برد و در آنجا خانه اي گرفت تا كنار هم باشند ، اما اهواز كيلومترها دورتر از خط مقدم جبهه
بود و دوري همچنان ادامه داشت .
در عمليات فتح المبين در منطقه رقابيه مهدي باكري معاون تيپ نجف اشرف بود و در همين
عمليات بود كه از ناحيه كمر زخمي شد . اما زخم كمر او را از پا نينداخت . يك هفته در خانه
استراحت كرد و دوباره به جبهه برگشت . در عمليات رمضان فرمانده تيپ عاشورا بود . در اين
عمليات نمايشي مقتدرانه از فرماندهي جنگ ارائه داد. باز هم مجروح شد اما از پا نيفتاد .
عمليات بعدي مسلم بن عقيل بود . حالا ديگر تيپ عاشورا تبديل به لشگر شده بود و فرماندهي
اش را مهدي بر عهده داشت . اين لشگر توانست بخشهاي مهمي از خاك ميهنمان را از دست
نيروهاي بعثي خارج كند . بعد از آن عاشوراييان آذربايجان در عمليات والفجر مقدماتي و والفجر يك
و چهار حماسه ها آفريدند و ضربه هاي مهلكي بر پيكر دشمنان متجاوز وارد كردند .
در عمليات خيبر «حميد» ‌برادر مهدي به شهادت رسيد . مهدي حتي براي شركت در مراسم
بزرگداشت برادر هم جبهه را ترك نكرد . او فقط شكر حق را به جا آورد و افسوس خورد كه چرا
پيش از برادر به شهادت نرسيده است اما دل تنگي او ديري نپاييد . در بيست و پنجم اسفند سال
1363 وقتي كه نيروهاي رشيد لشگر عاشورا در عمليات بدر در ساحل دجله با دشمن پنجه در
پنجه انداخته بودند ، گلوله اي ميان پيشاني او نشست و او را از عالم خاك رهانيد . پيكرش را در
قايقي گذاشتند تا به سوي ديگر دجله ببرند ، اما در ميانه راه يك گلوله آرپي جي قايق را در هم

شكست و مهدي به همراه امواج دجله رفت تا به دريا بپيوندد.

متن وصيت نامه شهيد باکري
 
بسم الله الرّحمن الرّحيم
يا الله، يا محمّد ،‌يا علي يا فاطمه زهرا يا حسن يا حسين
يا علي يا محمّد يا جعفر يا موسي يا علي يا محمّد يا علي
يا حسن يا مهدي (عج) و تو اي ولي مان يا روح الله!
و شما اي پيروان صادق شهيدان.
خدايا!
چگونه وصيت نامه بنويسم در حالي که سراپا گناه و معصيت، و سراپا تقصير و نافرمانيم؛ گرچه از
رحمت و بخشش تو نااميد نيستم ولي ترسم از اين است که نيامرزيده از دنيا بروم؛ رفتنم خالص
نباشد و پذيرفتة درگاهت نشوم.
يا رب! العفو .
خدايا! نميرم در حالي که از ما راضي نباشي.
اي واي که سيه روي خواهم بود.
خدايا! چقدر دوست داشتني و پرستيدني هستي!
هيهات که نفهميدم!
يا اباعبدالله شفاعت.
آه چقدر لذّت بخش است انسان آماده باشد براي ديدار ربّش! ولي چه کنم که تهيدستم. خدايا! تو
قبولم کن!
سلام بر روح خدا، نجات دهندة ما از عصر حاضر، عصر ظلم و ستم ،‌عصر کفر و الحاد، عصر
مظلوميت اسلام و پيروان واقعي اش.
عزيزانم
اگر شبانه روز شکرگزار خدا باشيم که نعمت اسلام و امام را به ما عنايت فرموده باز کم است. آگاه
باشيم که سرباز راستين و صادق اين نعمت شويم. خطر وسوسه هاي دروني و دنيا فريبي را
شناخته و بر حذر باشيم که صدق نيت و خلوص در عمل، تنها چاره ساز ماست.
اي عاشقان اباعبدالله!
بايستي شهادت را در آغوش گرفت، گونه ها بايستي از حرارت و شوقش سرخ شود و ضربان قلب
تندتر بزند؛
بايستي محتواي فرامين امام را درک و عمل نماييم تا بلکه قدري از تکليف خود را شکرگزاري به جا
آورده باشيم.
وصيت به مادرم و خواهران و برادران و اهل فاميل؛ بدانيد اسلام تنها راه نجات و سعادت ماست،
هميشه به ياد خدا باشيد و فرامين خدا را عمل کنيد. پشتيبان و از ته قلب، مقلّد امام باشيد،
اهميت زياد به دعاها و مجالس ياد اباعبدالله و شهدا بدهيد که راه سعادت و توشة آخرت است.
همواره تربيت حسيني و زينبي بيابيد و رسالت آنها را رسالت خود بدانيد و فرزندان خود را نيز
همانگونه تربيت دهيد که سربازاني با ايمان و عاشق شهادت و علمداراني صالح، وارث حضرت
ابوالفضل (ع) براي اسلام به بار آيند. از همه کساني که از من رنجيده اند و حقي بر گردن من دارند،
طلب بخشش دارم و اميدوارم خداوند مرا با گناهان بسيار، بيامرزد.


چمران از قلب بيروت سوخته و خراب تا قله هاي بلند كوههاي جبل عامل و در مرزهاي فلسطين اشغال شده از خود قهرمانيهاي بسياري به يادگار گذاشته و هميشه در قلب محرومين و مستضعفين شيعه جاي گرفته است .
به گزارش گروه دفاع مقدس خبرگزاري « مهر» : دكتر مصطفي چمران در سال 1311 در تهران ، خيابان پانزده خرداد متولد شد. وي تحصيلات خود را در مدرسه انتصاريه، نزديك پامنار، آغاز كرد و در دارالفنون و البرز دوران متوسطه را گذراند؛ سپس در دانشكده فني دانشگاه تهران ادامه تحصيل داد و در سال 1336 در رشته الكترومكانيك فارغ التحصيل شد. چمران يك سال به تدريس در دانشكده فني پرداخت. وي در همه دوران تحصيل شاگرد اول بود. در سال 1337 با استفاده از بورس تحصيلي شاگردان ممتاز به آمريكا اعزام شد و پس از تحقيقات علمي در جمع معروف ترين دانشمندان جهان در كاليفرنيا ومعتبرترين دانشگاه آمريكا - بركلي - با ممتاز ترين درجه علمي موفق به اخذ مدرك دكتراي الكترونيك و فيزيك پلاسما گرديد.
فعاليتهاي اجتماعي:
دكتر مصطفي چمران از 15 سالگي در درس تفسير قرآن مرحوم آيت الله طالقاني، در مسجد هدايت، و در درس فلسفه و منطق استاد شهيد مرتضي مطهري و بعضي از اساتيد ديگر شركت مي كرد و از اولين اعضاي انجمن اسلامي دانشجويان دانشگاه تهران بود. در مبارزات سياسي دوران مصدق از مجلس چهاردهم تا ملي شدن صنعت نفت شركت داشت . بعد از كودتاي ننگين 28 مرداد و سقوط دولت دكتر مصدق در لواي يك گروه سياسي سخت ترين مبارزه ها و مسئوليتهاي او عليه استبداد و استعمار شروع شد و تا زمان مهاجرت از ايران، بدون خستگي و با همه قدرت خود، عليه نظام طاغوتي شاه جنگيد و خطرناك ترين مأموريتها را در سخت ترين شرايط با پيروزي به انجام رسانيد.
چمران در آمريكا، با همكاري بعضي از دوستانش، براي اولين بار انجمن اسلامي دانشجويان آمريكا را پايه ريزي كرد و از موسسين انجمن دانشجويان ايراني در كاليفرنيا و از فعالين انجمن دانشجويان ايراني در آمريكا به شمار مي رفت كه به دليل اين فعاليتها، بورس تحصيلي شاگرد ممتازي وي از سوي رژيم شاه قطع مي شود. او پس از قيام خونين 15 خرداد سال 1342 و سركوب ظاهري مبارزات مردم مسلمان به رهبري امام خميني (ره) دست به اقدامي جسورانه و سرنوشت ساز مي زند و به همراهي بعضي از دوستان مؤمن و همفكر ، رهسپار مصر مي شود و مدت دو سال در زمان عبد الناصر سخت ترين دوره هاي چريكي و پارتيزاني را مي آموزد و به عنوان بهترين شاگرد اين دوره شناخته شده و فوراً مسئوليت تعليم چريكي مبارزان ايراني را بر عهده مي گيرد .
وي به علت برخورداري از بينش عميق مذهبي، از ملي گرايي وراي اسلام ، گريزان بود و وقتي در مصر مشاهده نمود كه جريان ناسيوناليسم عربي باعث تفرقه مسلمين مي شود، به جمال عبد الناصر اعتراض كرد . ناصر ضمن پذيرش اين اعتراض گفت كه جريا ن ناسيوناليسم عربي آنقدر قوي است كه نمي توان به راحتي با آن مقابله كرد . چمران نيز با تأسف تأكيد مي كند كه ما هنوز نمي دانيم كه بيشتر اين تحريكات از ناحيه دشمن براي ايجاد تفرقه در بين مسلمانان است. از آن پس به چمران و يارانش اجازه داده مي شود تا در مصر نظرات خود را بيان كنند.
حضور در لبنان:
بعد از وفات عبد الناصر، ايجاد پايگاه چريكي مستقل براي تعليم مبارزان ايراني، ضرورت پيدا مي كند ، از اين رو دكتر چمران رهسپار لبنان مي شود تا چنين پايگاهي را ايجاد كند.
او به كمك امام موسي صدر، رهبر شيعيان لبنان، حركت محرومين و سپس جناح نظامي آن، سازمان «امل» را بر اساس اصول و مباني اسلامي پي ريزي مي نمايد . اين سازمان درميان توطئه ها و دشمني هاي چپ و راست، با تكيه بر ايمان به خدا و با اسلحه شهادت، خط راستين اسلام انقلابي را پياده كرده ، در معركه هاي مرگ و حيات به آغوش گرداب خطر فرو مي رود و در طوفانهاي سهمناك سرنوشت، به استقبال شهادت مي تازد و پرچم خونين تشيع را در برابر جبار ترين ستمگران روزگار، صهيونيزم اشغالگر و همدستان خونخوار آنها، راستگرايان فالانژ، به اهتزاز در مي آورد.
چمران از قلب بيروت سوخته و خراب تا قله هاي بلند كوههاي جبل عامل و در مرزهاي فلسطين اشغال شده از خود قهرمانيهاي بسياري به يادگار گذاشته وهميشه در قلب محرومين و مستضعفين شيعه جاي گرفته است . شرح اين مبارزات افتخار آميز با قلمي سرخ و به شهادت خون پاك شهداي لبنان، بر كف خيابانهاي داغ و بر دامنه كوههاي مرزي اسرائيل براي ابد ثبت گرديده است.
چمران و انقلاب اسلامي ايران:
دكتر چمران با پيروزي انقلاب اسلامي بعد از 21 سال هجرت، به وطن باز مي گردد. همه تجربيات انقلابي و علمي خود را در خدمت انقلاب مي گذارد. خاموش و آرام ولي فعالانه و قاطعانه به سازندگي مي پردازد و همه تلاش خود را صرف تربيت اولين گروههاي پاسداران انقلاب در سعد آباد مي كند. سپس در شغل معاونت نخست وزيري ، روز و شب خود را به خطر مي اندازد تا سريع تر مسأله كردستان را فيصله دهد .او در قضيه فراموش ناشدني « پاوه » قدرت ايمان و اراده آهنين و شجاعت و فدا كاري خود را بر همگان ثابت مي كند .
پس از اين جرايانات ، فرمان انقلابي امام خميني (ره) صادر شد . فرماندهي كل قوا را به دست گرفت و به ارتش فرمان داد تا در 24 ساعت خود را به پاوه برساند و فرماندهي منطقه نيز به عهده دكتر چمران واگذار شد.
رزمندگان از جان گذشته انقلاب، اعم از سرباز و پاسدار به حركت در آمدند وبا تكيه بر همه تجارب انقلابي، ايمان، فداكاري، شجاعت، قدرت رهبري و برنامه ريزي دكتر چمران به شكوهمند ترين قهرمانيها دست يافتند و در عرض 15 روز همه شهر ها و راهها و مواضع استراتژيك كردستان را به تصرف درآوردند. بدين ترتيب كردستان از خطر حتمي نجات يافت و مردم مسلمان كرد با شادي و شعف به استقبال اين پيروزي شتافتند.
دكترمصطفي چمران بعد از اين پيروزي بي نظير و بازگشت به تهران از طرف بنيانگذار جمهوري اسلامي ايران ، امام خميني (ره)، به وزارت دفاع منصوب گرديد. وي در پست جديد، براي تغيير و تحول ارتش ، به يك سلسله برنامه هاي وسيع بنيادي دست زد كه پاكسازي ارتش و پياده كردن برنامه هاي اصلاحي از اين قبيل است .
شهيد چمران در اولين دوره انتخابات مجلس شوراي اسلامي، از سوي مردم تهران به نمايندگي انتخاب شد و تصميم داشت در تدوين قوانين و نظام جديد انقلابي، بخصوص در ارتش، حداكثر سعي و تلاش خود را بكند تا ساختار گذشته ارتش را تغيير دهد. وي در يكي از نيايشهاي خود بعد ازانتخاب نمايندگي مردم در مجلس شوراي اسلامي، اينسان خدا را شكر مي گويد: « خدايا، مردم آنقدر به من محبت كرده اند و آنچنان مرا از باران لطف و محبت خود سرشار كرده اند كه به راستي خجلم و آنقدر خود را كوچك مي بينم كه نميتوانم از عهده آن به در آيم. تو به من فرصت ده، توانايي ده تا بتوانم از عهده برايم و شايسته اين همه مهر و محبت باشم.»
چمران سپس به نمايندگي حضرت امام (ره) در شوراي عالي دفاع منصوب شد و مأموريت يافت تا به طور مرتب گزارش كار ارتش را ارائه نمايد.
پس از شروع جنگ تحميلي عراق عليه ايران، دوران حماسه ساز و پرتلاش ديگري آغاز مي شود . دكتر چمران در آن دوران نمونه كامل ايثار، شجاعت و در عين فروتني و كار مداوم و بدون سر و صدا و فقط براي رضاي خدا بود . او بعد از حمله ناجوانمردانه ارتش صدام به مرزهاي ايران و يورش سريع آنها به شهر ها و روستا ها و مردم بي دفاع ، نتوانست آرام بگيرد و به خدمت امام امت رسيد و با اجازه ايشان و به همراه مقام معظم رهبري ، آيت الله خامنه اي كه در آن زمان نماينده ديگر امام در شوراي عالي دفاع و نماينده مردم تهران در مجلس شوراي اسلامي بود ، به اهواز رفت. از آنجايي كه او هميشه خود را در گرداب خطر مي افكند و هراسي از مرگ نداشت، از همان بدو ورود دست بكار شد و در شب اول حمله چريكي اي را عليه تانكهاي دشمن كه تا چند كيلومتري شهر اهواز پيشروي كرده بودند، آغاز كرد.
مصطفي چمران گروهي از رزمندگان داوطلب را به گردخود جمع كرد وبا تربيت و سازماندهي آنان، ستاد جنگهاي نامنظم را در اهواز تشكيل داد. اين گروه كمكم قوت گرفت و منسجم شد و خدمات زيادي انجام داد. ايجاد واحد مهندسي فعال براي ستاد جنگهاي نامنظم يكي از اين برنامه ها بود، كه به كمك آن جاده هاي نظامي به سرعت و در نقاط مختلف ساخته شد و با نصب پمپ هاي آب در كنار رود كارون و احداث يك كانال به طول حدود بيست كيلومتر و عرض يكصد متر در مدتي كوتاه ، آب كارون را به طرف تانكهاي دشمن روانه ساخت، بطوري كه آنها مجبور شدند چند كيلومتري عقب نشيني كنند و سدي عظيم مقابل خود بسازند. اين عمل فكر تسخير اهواز را براي هميشه از سردشمنان به دور كرد .
يكي ديگر از كارهاي مهم و اساسي او از همان روزهاي اول، ايجاد هماهنگي بين ارتش، سپاه و نيروهاي داوطلب مردمي بود كه در منطقه حضور داشتند. بازده اين حركت و شيوه جنگ مردمي و هماهنگي كامل بين نيروهاي موجود، تاكتيك تقريباً جديد جنگي بود. چيزي كه ابر قدرتها قبلاً فكر آن را نكرده بودند. متأسفانه اين هماهنگي در خرمشهر به وجود نيامد و نيروهاي مردمي تنها ماندند. او تصميم داشت به خرمشهر برود ولي به علت خطر سقوط جدي اهواز، موفق نشد ولي چندين بار نيروهايي بين دويست تا يك هزار نفر را سازماندهي كرده و به خرمشهر فرستاد . آنان به كمك ديگر برادران خود توانستند در جنگي نا برابر مقابل حملات پياپي دشمن تا مدتها مقاومت كنند.
پس از يأس دشمن از تسخير اهواز، رژيم بعث عراق سخت به فتح سوسنگرد دل بسته بود تا روياي قادسيه را تكميل كند و براي دومين بار به آن شهر مظلوم حمله كرد و سه روز تانكهاي حزب بعث شهر را در محاصره گرفتند . روز سوم تعدادي از آنها توانستند به داخل شهر راه يابند. گزارش مهر همچنين مي افزايد : دكتر چمران از محاصره تعدادي از ياران و رزمندگان شجاع خود در آن شهر سخت بر آشفته بود، با فشار و تلاش خود ومقام معظم رهبري ، ارتش را آماده ساخت كه براي اولين بار دست به يك حمله خطرناك وحماسه آفرين و نابرابر بزنند و خود نيز نيروهاي مردمي و سپاه پاسداران را در كنار ارتش سازمان دهي كرد و با نظامي نو و شيوه اي جديد از جانب جاده اهواز سوسنگرد به دشمن يورش بردند.
شهيد چمران پيشاپيش يارانش، به شوق كمك و ديدار برادران محاصره شده در سوسنگرد، به سوي اين شهر مي شتافت كه در محاصره تانكهاي دشمن قرار گرفت. او ساير رزمندگان را به سوي ديگري فرستاد تا نجات يابند وخود را به حلقه محاصره دشمن انداخت؛ در اين هنگام بود كه نبرد سختي در گرفت؛ نيروهاي كماندوي دشمن از پشت تانكها به او حمله كردند و او نيز در مصاف با دشمن متجاوز، از نقطه اي به نقطه ديگر و از سنگري به سنگرديگر مي رفت. كماندوهاي دشمن او را به زير رگبار گلوله هاي خود گرفته بودند، تانكها به سوي او تير اندازي مي كردند و او شجاعانه و بدون هراس از انبوه دشمن و آتش شديد آنها سريع، چابك، به آتش آنها پاسخ گفته و هر لحظه سنگر خود را تغيير مي داد.
در اين درگيري همرزم چمران به شهادت رسيد و اويك تنه به نبرد خود ادامه مي داد و به سوي دشمن حمله مي برد. تا آنكه در حين « رقصي چنين در ميانه ميدان» از دوقسمت پاي چپ زخمي شد. با پاي زخمي بر يك كاميون عراقي حمله برد و به غنيمت گرفت . او به كمك جوان چابك ديگري كه خود را به مهلكه رسانده بود به داخل كاميون نشست واز دايره محاصره خارج شد .
دكتر چمران با همان كاميون خود را به بيمارستاني در اهواز رسانيد و بستري شد. اما بيش از يك شب در بيمارستان نماند وبعد از آن به مقر ستاد جنگهاي نا منظم رفت و دوباره با پاي زخمي و دردمند به كار خود پرداخت. حتي در همان شبي كه در بيمارستان بستري بود، جلسه مشورتي فرماندهان نظامي (تيمسار شهيد فلاحي، فرمانده لشگر92، شهيد كلاهدوز، مسئولين سپاه و سرهنگ محمد سليمي كه رئيس ستاد او بود)، استاندار خوزستان و نماينده امام در سپاه پاسداران (شهيد محلاتي) در كنار تخت او در بيمارستان تشكيل شد .او در همان حال و همان شب پيشنهاد حمله به ارتفاعات الله اكبر را مطرح كرد.
شهيد چمران به رغم اسرار و پيشنهاد مسئولين و دوستانش ، حاضر به ترك اهواز و ستاد جنگهاي نا منظم و حركت به تهران براي معالجه نشد . تمام مدت را در همان ستاد گذراند، در كنار بسترش و در مقابلش نقشه هاي نظامي منطقه، مقدار پيشروي دشمن و حركت نيروهاي خودي نصب شده بود و او كه قدرت و ياراي به جبهه رفتن نداشت، دائماً به آنها مي نگريست و مرتب طرحهاي جالب و پيشنهاد هاي سازنده در زمينه هاي مختلف نظامي، مهندسي و حتي فرهنگي ارائه مي داد.
چمران پس از زخمي شدن، اولين بار براي ديدار با امام امت و بيان گزارش عازم تهران شد. به حضور امام رسيد و حوادثي را كه اتفاق افتاده بود و شرح مختصر عمليات و پيشنهادهاي خود را ارائه داد. حضرت امام (ره) نيز پدرانه و با ملاطفت خاصي رهنمودهاي لازم را ارائه مي داد.
دكتر چمران از سكون و عدم تحركي كه در جبهه ها وجود داشت دائماً رنج مي برد و تلاش مي كرد كه باارائه پيشنهادها و برنامه هاي ابتكاري حركتي بوجود آورد. او اصرار داشت كه هرچه زودتر به تپه هاي الله اكبر و سپس به بستان حمله شود و خود را به تنگ چزابه كه نزديكي مرز است رسانده تا ارتباطات شمالي و جنوبي نيروهاي عراقي و مرز پيوسته آنان قطع شود. به گزارش مهر بالاخره در سي و يكم ارديبهشت ماه 1360، با يك حمله هماهنگ و برق آسا ارتفاعات الله اكبر فتح شد كه پس از پيروزي سوسنگرد بزرگ ترين پيروزي تا آن زمان بود.
شهيد چمران به همراه رزمندگان شجاع اسلام در زمره اولين كساني بود كه پا به ارتفاعات الله اكبر گذاشت؛ در حالي كه دشمن هنوز در نقاطي مقاومت مي كرد او و فرمانده شجاعش ايرج رستمي، دو روز بعد با تعدادي از ياران خود توانستند با فدا كاري و قدرت تمام تپه هاي شحيطيه (شاهسوند) را به تصرف در درآورند .
پس از پيروزي ارتفاعات الله اكبر، چمران اصرار داشت نيروهاي ايراني هرچه زودتر، قبل از اين كه دشمن بتواند استحكاماتي براي خود ايجاد كند، بسوي بستان سرازير شوند كه اين كار عملي نشد و خود او طرح تسخير دهلاويه را با ايثار و گذشت و فداكاري رزمندگان جان بر كف ستاد جنگهاي نا منظم و به فرماندهي ايرج رستمي عملي ساخت.
شهادت :
در سي ام خرداد ماه 1360 يعني يك ماه پس از پيروزي ارتفاعات الله اكبر، چمران در جلسه فوق العاده شوراي عالي دفاع در اهواز با حضور مرحوم آيت الله اشراقي شركت و از عدم تحرك و سكون نيروهاانتقاد كرد و پيشنهاد هاي نظامي خود را از جمله حمله به بستان را ارائه داد. اين آخرين جلسه شوراي عالي دفاع بود كه در آن شركت داشت و فرداي آن روز، روز غم انگيز و بسيار سخت و هولناكي بود.
در سحر گاه سي و يكم خرداد 1360 ، ايرج رستمي فرمانده منطقه دهلاويه به شهادت رسيد و شهيد دكتر چمران بشدت از اين حادثه افسرده و ناراحت بود. غمي مرموز همه رزمندگان ستاد، بخصوص رزمندگان و دوستان رستمي را فرا گرفته بود. شهيد چمران، يكي ديگر از فرماندهانش را احضار كرد و خود، او را به جبهه برد تا در دهلاويه به جاي رستمي معرفي كند . در لحظه حركت، يكي از رزمندگان با سادگي و زيبايي گفت: « همانند روز عاشورا كه يكايك ياران حسين (ع) به شهادت رسيدند، عباس علمدار او(رستمي) هم به شهادت رسيد و اينك خود او آماده حركت به جبهه است.»
بطرف سوسنگرد به راه افتاد و در بين راه مرحوم آيت الله اشراقي و شهيد تيمسار فلاحي را ملاقات كرد. براي آخرين بار همديگر را ديدند وبه حركت ادامه دادند تا اينكه به قربانگاه رسيدند .
چمران همه رزمندگان را در كانالي پشت دهلاويه جمع كرد، شهادت فرمانده شان را به آنها تبريك و تسليت گفت و با صدايي محزون و گرفته از غم فقدان رستمي، ولي نگاهي عميق و پر نور و چهره اي نوراني و دلي مالا مال از عشق به شهادت و شوق ديدار پروردگار گفت: «خدا رستمي را دوست داشت و برد و اگرخدا ما را هم دوست داشته باشد، مي برد.»
خداوند ثابت كرد كه او را نيز دوست دارد و به سوي خود فرا خواند. چمران در آن منطقه در حين سركشي به مناطق و خطوط مقدم بر اثر اثابت تركش خمپاره هاي دشمن به شهادت رسيد .

متن کامل وصيت نامه شهيد چمران به امام موسي صدر


وصيت مي‌کنم …
وصيت مي‌کنم به کسي که او را بيش از حد دوست مي‌دارم! به معبودم! به معشوقم! به‌امام موسي صدر! کسي که او را مظهر علي مي‌دانم! او را وارث حسين مي‌خوانم! کسي که رمز طايفه شيعه، و افتخار آن، و نماينده هزار و چهار صد سال درد، غم، حرمان، مبارزه، سرسختي، حق طلبي و بالأخره شهادت است! آري به‌امام موسي وصيت مي‌کنم …
براي مرگ آماده شده‌ام و اين امري است طبيعي که مدتهاست با آن آشنا شده‌ام. ولي براي اولين بار وصيت ميکنم. خوشحالم که در چنين راهي به شهادت مي‌رسم. خوشحالم که از عالم و ما فيها بريده‌ام. همه چيز را ترک گفته‌ام. علايق را زير پا گذاشته‌ام. قيد و بندها را پاره کرده‌ام. دنيا و ما فيها را سه طلاقه گفته‌ام و با آغوش باز به استقبال شهادت مي‌روم.
از اينکه به لبنان آمدم و پنج يا شش سال با مشکلاتي سخت دست به گريبان بوده‌ام، متأسف نيستم. از اينکه آمريکا را ترک گفتم، از اينکه دنياي لذات و راحت‌طلبي را پشت سر گذاشتم، از اينکه دنياي علم را فراموش کردم، از اينکه از همه زيبائيها و خاطره زن عزيز و فرزندان دلبندم گذشته‌ام، متأسف نيستم …
از آن دنياي مادي و راحت طلبي گذشتم و به دنياي درد، محروميت، رنج، شکست، اتهام، فقر و تنهايي قدم گذاشتم. با محروميت همنشين شدم. با دردمندان و شکسته دلان هم آواز گشتم.
از دنياي سرمايه داران و ستمگران گذشتم و به عالم محرومين و مظلومين وارد شدم. با تمام اين احوال متأسف نيستم …
تو اي محبوب من، دنيايي جديد به من گشودي که خداي بزرگ مرا بهتر و بيشتر آزمايش کند. تو به من مجال دادي تا پروانه شوم، تا بسوزم، تا نور برسانم، تا عشق بورزم، تا قدرتهاي بي نظير انساني خود را به ظهور برسانم، از شرق به غرب و از شمال تا جنوب لبنان را زير پا بگذارم و ارزشهاي الهي را به همگان عرضه کنم، تا راهي جديد و قوي و الهي بنمايانم، تا مظهر باشم، تا عشق شوم، تا نور گردم، از وجود خود جدا شوم و در اجتماع حل گردم، تا ديگر خود را نبينم و خود را نخواهم، جز محبوب کسي را نبينم، جز عشق و فداکاري طريقي نگزينم، تا با مرگ آشنا و دوست گردم و از تمام قيد و بندهي مادي آزاد شوم…
تو اي محبوب من رمز طايفه اي، و درد و رنج هزار و چهار صد ساله را به دوش مي‌کشي، اتهام و تهمت و هجوم و نفرين و ناسزاي هزار و چهار صد سال را همچنان تحمل مي‌کني، کينه‌هاي گذشته و دشمني‌هاي تاريخي و حقد و حسدهاي جهان سوز را بر جان مي‌پذيري، تو فداکاري مي‌کني، تو از همه چيز خود مي‌گذري، تو حيات و هستي خود را فداي هدف و اجتماع انسانها مي‌کني، و دشمنانت در عوض دشنام مي‌دهند و خيانت مي‌کنند، به تو تهمتهاي دروغ مي‌زنند و مردم جاهل را بر تو مي‌شورانند، و تو اي امام لحظه‌اي از حق منحرف نمي‌شوي و عمل به مثل انجام نمي‌دهي و همچون کوه در مقابل طوفان حوادث آرام و مطمئن به سوي حقيقت و کمال و قدم بر مي‌داري، از اين نظر تو نماينده علي (ع) و وارث حسيني… و من افتخار مي‌کنم که در رکابت مبارزه مي‌کنم و در راه پر افتخارت شربت شهادت مي‌نوشم…
اي محبوب من، آخر تو مرا نشناختي!
زيرا حجب و حيا مانع آن بود که من خود را به تو بنمايانم، يا از عشق سخن برانم يا از سوز دروني خود بازگو کنم…
اما من، مني که وصيت مي‌کنم، مني که تو را دوست مي‌دارم… آدم ساده‌اي نيستم! من خداي عشق و پرستشم، من نماينده حق و مظهر فداکاري و گذشت و تواضع و فعاليت و مبارزه‌ام، آتشفشان درون من کافيست که هر دنيايي را بسوزاند، آتش عشق من به حدي است که قادر است هر دل سنگي را آب کند، فداکاري من به‌اندازه‌اي است که کمتر کسي در زندگي به آن درجه رسيده است …
به سه خصلت ممتاز شده‌ام:
1. عشق که از سخنم و نگاهم و دستم و حرکاتم و حيات و مماتم مي‌بارد. در آتش عشق مي‌سوزم و هدف حيات را جز عشق نمي‌شناسم. در زندگي جز عشق نمي‌خواهم، و جز به عشق زنده نيستم.
2. فقر که از قيد همه چيز آزاد و بي نيازم. و اگر آسمان و زمين را به من ارزاني کنند، تأثيري در من نمي‌کند.
3. تنهايي که مرا به عرفان اتصال مي‌دهد. مرا با محروميت آشنا مي‌کند. کسي که محتاج عشق است، در دنياي تنهايي با محروميتِ عشق مي‌سوزد. جز خدا کسي نمي‌تواند انيس شبهاي تار او باشد و جز ستارگان اشکهاي او را پاک نخواهند کرد. جز کوههاي بلند راز و نيازهاي او را نخواهند شنيد و جز مرغ سحر ناله‌هاي صبحگاه او را حس نخواهند کرد. به دنبال انساني مي‌گردد تا او را بپرستد يا به او عشق بورزد. ولي هر چه بيشتر مي‌گردد، کمتر مي‌يابد…
کسي که وصيت مي‌کند آدم ساده‌اي نيست. بزرگترين مقامات علمي را گذرانده، سردي و گرمي روزگار را چشيده، از زيباترين و شديدترين عشقها برخوردار شده، از درخت لذات زندگي ميوه چيده، از هر چه زيبا و دوست داشتني است برخوردار شده، و در اوج کمال و دارايي همه چيز خود را رها کرده و به خاطر هدفي مقدس، زندگي دردآلود و اشکبار و شهادت را قبول کرده است.
آري اي محبوب من، يک چنين کسي با تو وصيت مي‌کند …
وصيت من درباره مال و منال نيست. زيرا مي‌داني که چيزي ندارم، و آنچه دارم متعلق به تو و حرکت و مؤسسه است. از آنچه به دست من رسيده، به خاطر احتياجات شخصي چيزي بر نداشته‌ام. جز زندگي درويشانه چيزي نخواسته‌ام. حتي زن و بچه‌ها و پدر و مادر نيز از من چيزي دريافت نکرده‌اند. آنجا که سر تا پاي وجودم براي تو و حرکت باشد، معلوم است که مايملک من نيز متعلق به تو است.
وصيت من درباره قرض و دين نيست. مديون کسي نيستم، در حالي که به ديگران زياد قرض داده‌ام. به کسي بدي نکرده‌ام. در زندگي خود جز محبت، فداکاري، تواضع و احترام نبوده‌ام. از اين نظر نيز به کسي مديون نيستم …
آري وصيت من درباره اين چيزها نيست …
وصيت من درباره عشق و حيات و وظيفه است …
احساس مي‌کنم که آفتاب عمرم به لب بام رسيده است و ديگر فرصتي ندارم که به تو سفارش کنم. وصيت مي‌کنم، وقتي که جانم را بر کف دستم گذاشته‌ام، و انتظار دارم هر لحظه با اين دنيا وداع کنم و ديگر تو را نبينم…
تو را دوست مي‌دارم و اين دوستي بابت احتياج و يا تجارت نيست. در اين دنيا به کسي احتياج ندارم. حتي گاهگاهي از خداي بزرگ نيز احساس بي نيازي مي‌کنم … از او چيزي نمي‌طلبم و احساس احتياج نمي‌کنم. چيزي نمي‌خواهم، گله‌اي نمي‌کنم و آرزوئي ندارم. عشق من به خاطر آن است که تو شايسته عشق و محبتي، و من عشق به تو را قسمتي از عشق به خدا ميدانم. همچنانکه خداي را مي‌پرستم و عشق مي‌ورزم، به تو نيز که نماينده او در زميني عشق مي‌ورزم. و اين عشق ورزيدن همچون نفس کشيدن براي من طبيعي است …
عشق هدف حيات و محرک زندگي من است. زيباتر از عشق چيزي نديده‌ام و بالاتر از عشق چيزي نخواسته‌ام. عشق است که روح مرا به تموج وا مي‌دارد، قلب مرا به جوش مي‌آورد، استعدادهاي نهفته مرا ظاهر مي‌کند، مرا از خودخواهي وخودبينيي رهاند، دنياي ديگري حس مي‌کنم، در عالم وجود محو مي‌شوم، احساسي لطيف و قلبي حساس و ديده‌اي زيبابين پيدا مي‌کنم. لرزش يک برگ، نور يک ستاره دور، موريانه کوچک، نسيم ملايم سحر، موج دريا، غروب آفتاب، احساس و روح مرا مي‌ربايند و از اين عالم به دنياي ديگري مي‌برند … اينها همه و همه از تجليات عشق است …
به خاطر عشق است که فداکاري مي‌کنم. به خاطر عشق است که به دنيا با بي اعتنايي مي‌نگرم و ابعاد ديگري را مي‌يابم. به خاطر عشق است که دنيا را زيبا مي‌بينم و زيبائي را مي‌پرستم. به خاطر عشق است که خدا را حس مي‌کنم، او را مي‌پرستم و حيات و هستي خود را تقديمش مي‌کنم …
مي دانم که در اين دنيا به عده زيادي محبت کرده‌ام، حتي عشق ورزيده‌ام، ولي جواب بدي ديده‌ام. عشق را به ضعف تعبير مي‌کنند و به قول خودشان زرنگي کرده از محبت سوءاستفاده مي‌نمايند!
اما اين بي خبران نمي‌دانند که از چه نعمت بزرگي که عشق و محبت است، محرومند. نمي‌دانند که بزرگترين ابعاد زندگي را درک نکرده‌اند. نمي‌دانند که زرنگي آنها جز افلاس و بدبختي و مذلت چيزي نيست …
و من قدر خود را بزرگتر از آن مي‌دانم که محبت خويش را از کسي دريغ کنم. حتي اگر آن کس محبت مرا درک نکند و به خيال خود سؤاستفاده نمايد. من بزرگتر از آنم که به خاطر پاداش محبت کنم، يا در ازاء عشق تمنايي داشته باشم. من در عشق خود مي‌سوزم و لذت مي‌برم. اين لذت بزرگترين پاداشي است که ممکن است در جواب عشق من به حساب آيد …
مي دانم که تو هم اي محبوب من، در درياي عشق شنا مي‌کني. انسانها را دوست مي‌داري. به همه بي دريغ محبت مي‌کني. و چه زيادند آنها که از اين محبت سوءاستفاده مي‌کنند. حتي تو را به تمسخر مي‌گيرند و به خيال خود تو را گول ميزنند … تو اينها را مي‌داني ولي در روش خود کوچکترين تغييري نمي‌دهي … زيرا مقام تو بزرگتر از آن است که تحت تأثير ديگران عشق بورزي و محبت کني. عشق تو فطري است. همچون آفتاب بر همه جا مي‌تابي و همچون باران برچمن و شوره زار مي‌باري و تحت تأثير انعکاس سنگدلان قرار نمي‌گيري …
درود آتشين من به روح بلند تو باد که از محدوده تنگ و باريک خودبيني و خودخواهي بيرون است و جولانگاهش عظمت آسمانها و اسماء مقدس خداست.
عشق سوزان من فداي عشقت باد، که بزرگترين و زيباترين مشخصه وجود توست، و ارزنده ترين چيزي است که مرا جذب تو کرده است، و مقدس ترين خصيصه‌اي است که در ميزان الهي به حساب مي‌آيد


خاطرات شهيد مصطفي چمران


1) نشسته بود زار زار گريه مي کرد. همه جمع شده بودند دورمان. چه مي دانستم اين جوري مي کند ؟ مي گويم « مصطفي طوريش نيس. من رياضي رد شدم . براي من ناراحته .» کي باور مي کند؟
2) رياضيش خيلي خوب بود . شب ها بچه ها را جمع مي کرد کنار ميدان سرپولک ؛پشت مسجد به شان رياضي درس مي داد. زير تير چراغ برق.
3) شب هاي جمعه من را مي برد مسجد ارک. با دوچرخه مي برد. يک گوشه مي نشست و سخن راني گوش مي داد. من مي رفتم دوچرخه سواري.
4) پدرمان جوراب بافي داشت. چرخ جوراب بافيش يک قطعه داشت که زود خراب مي شد و کار مي خوابيد. عباس قطعه را باز کرد و يکي از رويش ساخت. مصطفي هم خوشش آمد و يکي ساخت. افتادن به توليد انبوه يک کارخانه کوچک درست کردند. پدر ديگر به جاي جوراب،لوازم يدکي چرخ جوراب بافي مي فروخت.
5) مدير دبستان با خودش فکر کرد و به اين نتيجه رسيد که حيف است مصطفي در آن جا بماند. خواستش و بهش گفت برود البرز و با دکتر مجتهدي نامي که مدير آن جاست صحبت کند. البرز دبيرستان خوبي بود،ولي شهريه مي گرفت.دکتر چند سؤال ازش پرسيد . بعد يک ورقه داد که مسئله حل کند. هنوز مصطفي جواب ها را کامل ننوشته بود که دکتر گفت « پسر جان تو قبولي . شهريه هم لازم نيست بدهي.»
6) تومار بزرگ درست کرد و بالايش درشت نوشت:« صنعت نفت در سرتاسر کشور بايد ملي شود» گذاشتش کنار مغازه ي بابا مردم مي آمدند و امضا مي کردند.
7) سال دوم يک استاد داشتيم که گيرداده بود همه بايد کراوات بزنند. سرامتحان ، چمران کراوات نزد، استاد دونمره ازش کم کرد. شد هجده ، بالاترين نمره .
8) درس ترموديناميک ما با يک استاد سخت گير بود. آخر ترم نمره ش از امتحان شد هفده و نيم و از جزوه چهار . همان جزوه را بعدا چاپ کردند. در مقدمه اش نوشته بود «اين کتاب در حقيقت جزوه ي مصطفي چمران است در درس ترموديناميک.»
9) يک اتاق را موکت کردند. اسمش شد نمازخانه.ماه اول فقط خود مصطفي جرأت داشت آنجا نماز بخواند. همه از کمونيست ها مي ترسيدند.
10) بورس گرفت . رفت آمريکا. بعد از مدت کمي شروع کرد به کارهاي سياسي مذهبي. خبر کارهايش به ايران مي رسيد. از ساواک پدر را خواستندو بهش گفتند « ماترمي چهارصد دلار به پسرت پول نمي دهيم که برود عليه ما مبازه کند.» پدر گفت «مصطفي عاقل و رشيده . من نمي توانم در زندگيش دخالت کنم» بورسيه اش را قطع کردند. فکر مي کردند ديگر نمي تواند درس بخواند، برمي گردد.
11) مي خواستيم هيأت اجرايي کنگره دانش جويان را عوض کنيم . به انتخابات فقط چند روز مانده بود. ما هم که تبليغات نکرده بوديم . درست قبل از انتخابات ، مصطفي رفت و صحبت کرد. برنده شديم.
12) چند بار رفته بود دنبال نمره اش. استاد نمره نمي داد. دست آخرگفت « شما نمره گرفته اي، ولي اگر بروي ، آزمايشگاه نيروي بزرگي از دست ميدهد. » خودش مي خنديد. مي گفت « کارم تمام شده بود. نمره ام را نگه داشته بود پيش خودش که من هم بمانم»
13) بعد از کشتار پانزده خرداد نشست و حسابي فکر کرد. به اين نتيجه رسيد که مبارزه ي پارلماني به نتيجه نمي رسد و بايد برود سلاح دست بگيرد. بجنگد.
14) باهم از اوضاع ايران و درگيري هاي سياسي حرف مي زديم .نمي دانستيم چه کار مي شود کرد. بدمان نمي آمد برگرديم، برويم دانشکده ي فني ، تدريس کنيم . چمران بالاخره به نتيجه رسيد . برايم پيغام گذاشته بود « من رفتم .آنجا يک سکان دارهست. » و رفت لبنان.
15) ماعضو انجمن اسلامي دانشگاه بوديم. خبر شديم در لبنان سميناري درباره شيعيان برگزار کرده اند. پِيش را گرفتيم تا فهميديم آدمي به اسم چمران اين کار را کرده است. يک چمران هم مي شناختيم که مي گفتمد انجمن اسلامي مارا راه انداخته. فهميديم اين دو نفر يکي اند. آمريکا را ول کرديم و رفتيم لبنان.
16) کلاس عرفان گذاشته بود. روزي يک ساعت . همه را جمع مي کرد و مثنوي معنوي مي خواند و برايشان به عربي ترجمه مي کرد. عربي بلد نبودم ، اما هرجور بود خودم را مي رساندم به کلاس . حرف زدنش را خيلي دوست داشتم.
17) چپي ها مي گفتند «جاسوس آمريکاست. براي ناسا کار مي کند.» راستي ها مي گفتند « کمونيسته. » هردو براي کشتنش جايزه گذاشته بودند. ساواک هم يک عده را فرستاده بود ترورش کنند. يک کمي آن طرف تر دنيا، استادي سرکلاس مي گفت « من دانشجويي داشتم که همين اخيرا روي فيزيک پلاسما کار مي کرد.»
18) اوايل که آمده بود لبنان ، بعضي کلمه هاي عربي را درست نمي گفت. يک بار سرکلاس کلمه اي را غلط گفته بود . همه ي بچه ها همان جور غلط مي گفتند. مي دانستند و غلط مي گفتند. امام موسي مي گفت «دکتر چمران يک عربي جديدي توي اين مدرسه درست کرد.»
19) بعضي شب ها که کارش کمتر بود، مي رفت به بچه ها سر بزند. معمولا چند دقيقه مي نشست، از درس ها مي پرسيد و بعضي وقت ها با هم چيزي مي خوردند. همه شان فکر مي کردند بچه ي دکترند. هر چهارصدو پنجاه تايشان.
20) اسم چمران معروف تر از خودش بود. وقتي عکسش رسيد دست اسرائيلي ها ، با خودشان فکر کردند « اين همان يارو خبر نگاره نيست که مي آمد از اردوگاه ما گزارش بگيرد؟ » آن ها هم براي سرش جايزه گذاشتند.
21) چند بار اتفاق افتاده بود که کنار جاده ، وقتي از اين ده به ده ديگر مي رفتيم ، مي ديد که بچه اي کنار جاده نشسته و دارد گريه مي کند. ماشين را نگه مي داشت، پياده مي شد و مي رفت بچه را بغل مي کرد. صورتش را با دستمال پاک مي کردو او را مي بوسيد . بعد همراه بچه شروع مي کرد به گريه کردن . ده دقيقه ، يک ربع، شايد هم بيش تر.
22) ماهي يک بار ، بچه هاي مدرسه جمع مي شدند و مي رفتند زباله هاي شهر را جمع مي کردند. دکتر مي گفت « هم شهر تميز مي شود، هم غرور بچه ها مي ريزد.»
23) جنوب لبنان به اسم دکتر مصطفي مي شناختندش . مي گفتند « دکتر مصطفي چشم ماست ، دکتر مصطفي قلب ماست.»
24) من نفر دومي بودم که تنها گيرش آوردم . تنها راه مي رفت؛بدون اسلحه . گفتم «من پول گرفته م که تو رو بکشم . » چيزي نگفت. گفتم « شنيدي ؟» . گفت « آر ه . » دروغ مي گفت . اصلا حواسش به من نبود. اگر مجبور نبودم فرار کنم ، مي ماندم ببينم اين يارو ايرانيه چه جور آدمي است.
25) دکتر شعرها را مي خواند و ياد دعاي ائمه مي افتاد . مي خواست نويسنده اش را ببيند. غاده دعا زياد بلد بود. پيغام دادند که دکتر مصطفي مدير مدرسه ي جبل عامل مي خواهد ببيندم ، تعجب کردم . رفتم . يک اتاق ساده و يک مرد خوش اخلاق . وقتي که ديگر آشنا شديم ، فهميدم دعاهايي که من مي خوانم ، در زندگي معمولي او وجود دارد.
26) گفتند «دکتر براي عروس هديه فرستاده » به دو رفتم دم ِ در و بسته را گرفتم . بازش کردم . يک شمع خوش گل بود. رفتم اتاقم و چند تا تکه طلا آويزان کردم و برگشتم پيش مهمان ها ؛يعني که اين ها را مصطفي فرستاده. چه کسي مي فهميد مصطفي خودش را برايم فرستاده ؟
27) واي که چقدر لباسش بد ترکيب بود . اميدوار بودم براي روز عروسي حداقل يک دست لباس مناسب بپوشد که مثلا آبروداري کنم . نپوشيد. با همان لباس آمد. مي دانستم که مصطفي مصطفي است.
28) به پسر ها مي گفت شيعيان حسين، و به ما شيعيان زهرا . کنارهم که بوديم ، مهم نبود که پسر است کي دختر . يک دکتر مصطفي مي شناختيم که پدر همه مان بود، و يه دشمن که مي خواستيم پدرش را در بياوريم.
29) به اين فکر افتاده بودم بيايم ايران. دکتر يک طرح نظامي دقيق درست کرد. مهمات و تجهيزات را آماده کردم . يک هواپيما لازم داشتيم که قرار شد از سوريه بگيريم . دوروز مانده به آمدنمان ، خبر رسيد انقلاب پيروز شده.
30) گفته بود « مصطفي!من از تو هيچ انتظاري ندارم الا اين که خدا را فراموش نکني.» بيست و دو سال پيش گفته بود؛ همان وقت که از ايران آمدم . چه قدر دلم مي خواهد بهش بگويم يک لحظه هم خدا را فراموش نکردم.
31) آن وقت ها که دفتر نخست وزيري بود، من تازه شناخته بودمش . ازش حساب مي بردم . يک روز رفتم خانه شان ؛ ديدم پيش بند بسته ، دارد ظرف مي شويد. با دخترم رفته بودم . بعد از اين که ظرف هارا شست. آمد و با دخترم بازي کرد. با همان پيش بند.
32) وقتي ديد چمران جلويش ايستاده ، خشکش زد. دستش آمد پائين و عقب عقب رفت. بقيه هم رفتند. دکتر وقتي شنيده بود شعار مي دهند « مرگ برچمران » آمده بود بيرون رفته بود ايستاده بود جلويشان. شايد شرم کردند، شايد هم ترسيدند و رفتند.
33) ما سه نفر بوديم ، با دکتر چهار نفر. آن ها تقريبا چهارصد نفر. شروع کردند به شعار دادن و بدو بي راه گفتن . چند نفر آمدند که دکتر را بزنند. مثلا آمده بوديم دانشگاه سخن راني. از درپشتي سالن آمديم بيرون . دنبالمان مي آمدند. به دکتر گفتيم « اجازه بده ادبشان کنيم . » . گفت « عزيز ، خدا اين هارا زده .» دکتر را که سوار ماشين کرديم ، چند تا از پر سر و صداهاشان را گرفتيم آورديم ستاد. معلوم نشد دکتر از کجا فهميده بود . آمد توي اتاق . حسابي دعوامان کرد. نرسيده برگشتيم و رسانديمشان دانشگاه ، با سلام و صلوات.
34) وقتي جنگ شروع شد به فکر افتاد برود جبهه . نه توي مجلس بند مي شد نه وزارت خانه . رفت پيش امام . گفت « بايد نامنظم با دشمن بجنگيم تا هم نيروها خودشان را آماده کنند، هم دشمن نتواند پيش بيايد. » برگشت و همه را جمع کرد. گفت « آماده شويد همين روزها راه مي افتيم » . پرسيديم «امام؟» گفت «دعامان کردند.»
35) دنبال يک نفر مي گشتيم که بتواند نيروهاي جوان را سازمان دهي کند، که سر و کله چمران پيدا شد. قبول کرد . آمد ايلام . يک جلسه ي آشنايي گذاشتيم و همه چيز را سپرديم دست خودش . همان روز ، بعد از نماز شروع کرد. اول تيراندازي و پرتاب نارنجک را آموزش داد، بعد خنثا کردن مين .صبح فردا زندگي در شرايط سخت شروع شده بود.
36) حدود يک ماه برنامه اش اين بود؛ صبح تا شب سپاه و برنامه ريزي، شب ها شکار تانک . بعد از ظهرها ، اگر کاري پيش نمي آمد، يک ساعتي مي خوابيد.
37) تلفني بهم گفتند « يه مشت لات و لوت اومده ن ، مي گن مي خوايم بريم ستاد جنگ هاي نامنظم . » رفتم و ديدم .ردشان کردم . چند روز بعد ، اهواز ، با موتورسيکلت ايستاده بودند کنار خيابان . يکيشان گفت « آقاي دکتر خودشون گفتن بياين . » مي پريدند؛ از روي گودال ، رود ، سنگر . آرپي جي زن ها را سوار مي کردند ترک موتور، مي پريدند. نصف بيش ترشان همان وقت ها شهيد شدند.
38) از در آمد تو . گفت « لباساي نظامي من کجاست ؟ لباسامو بيارين .» رفت توي اتاقش ، ولي نماند. راه افتاده بود دور اتاق . شده بود مثل وقتي که تمرين رزم تن به تن مي داد.ذوق زده بود . بالاخره صبح شد و رفت . فکر کرديم برگردد، آرام مي شود. چه آرام شدني! تا نقشه ي عملايت را کامل کند. نيروها را بفرستد منطقه ، نه خواب داشت نه خوراک . مي گفت « امام فرموده ن خودتون رو برسونيد کردستان. » سريک هفته ، يک هواپيما نيرو جمع کرده بود.
39) اگر کسي يک قدم عقب تر مي ايستاد و دستش را دراز مي کرد، همه مي فهميدند بار اولش است آمده پيش دکتر. دکتر هم بغلش مي کرد و ماچ و بوسه ي حسابي . بنده ي خدا کلي شرمنده مي شد و مي فهميد چرا بقيه يا جلو نمي آيند ، يا اگر بيايند صاف مي روند توي بغل دکتر.
40) مانده بوديم وسط نيروهاي ضد انقلاب . نه جنگ کردن بلد بوديم، نه اسلحه داشتيم . دکتر سر شب رفت شناسايي. کسي از جاش جم نخورد تا دکتر برگشت. دم اذان بود.وضو که مي گرفت ، ازم پرسيد « عزيزجان چه خبر؟ کسي چيزيش نشده ؟»
41) سر سفره ، سرهنگ گفت « دکتر ! به ميمنت ورود شما يه بره زده ايم زمين. » شانس آورديم چيزي نخورده بود و اين هه عصباني شد. اگر يک لقمه خورده بود که ديگر معلوم نبود چه کار کند.
42) اولين عملياتمان بود. سرجمع مي شديم شصت هفتاد نفر . يعني همه بچه هاي جنگ هاي نامنظم . رفتيم جلو و سنگر گرفتيم .طبق نقشه . بعد فرمان آتش رسيد. درگير شديم . دوساعت نشده دشمن دورمان زد. نمي دانستيم در عمليات کلاسيک ، وقتي دشمن دارد محاصره مي کند بايد چه کار کرد. شانس آورديم که دکتر به موقع رسيد.
43) خورديم به کمين . زمين گير شديم . تيرو ترکش مثل باران مي باريد . دکتر از جيپ جلويي پريد پايين و داد زد« ستون رو به جلو .» راه افتاد .چند نفر هم دنبالش . بقيه مانده بوديم هاج و واج . پرسيدم « پس ما چه کارکنيم ؟» . دکتر از همان جا گفت « هر کي مي خواد کشته نشه ، با ما بياد.» تير و ترکش مي آمد ، مثل باران. فرق آن جا و اين جا فقط اين بود که دکتر آنجا بود و همين کافي بود.
44) تشييع آيت الله طالقاني بود. من و چند تا از مسئولين توي غسال خانه بوديم . در را بسته بودند که جمعيت نيايد تو. دربان آمد ، گفت « يکي آمده ، مي گه چمرانم . چه کار کنم ؟» با خودم گفتم « امکان ندارد. » رفتيم دم در . خودش بود لاغر لاغر . کردستان شلوغ بود آن روزها .
45) گفت « سيزده روزه زن و بچه شون رو گذاشته ن و اومده ن اين جا ، حقوق هم نگرفته ن . من اصلا متوجه نبودم .» سرش را گذاشته بود روي ديوار و گريه مي کرد. کلاه سبزها را مي گفت. چند دقيقه پيش ، يکيشان آمده بود پيش دکتر و گفته بود« چون ما بي خبر آمده ايم ، اگر اجازه بدهيد، چند تا از بچه ها بروند، هم خبر بدهند ، هم حقوق هاي ما را بگيرند». گفتم « شما براي همين ناراحتيد؟»
46) کم کم همه بچه ها شده بودند مثل خود دکتر ؛ لباس پوشيدنشان، سلاح دست گرفتنشان ، حرف زدنشان. بعضي ها هم ريششان را کوتاه نمي کردند تا بيش تر شبيه دکتر بشوند. بعدا که پخش شديم جاهاي مختلف، بچه هارا از روي همين چيز ها مي شد پيدا کرد. يا مثلا از اين که وقتي روي خاک ريز راه مي روند نه دولا مي شوند، نه سرشان را مي دزدند. ته نگاهشان را هم بگيري، يک جايي آن دوردست ها گم مي شود.
47) ايستاده بود زير درخت. خبرآمده بود قرار است شب حمله کنند. آمدم بپرسم چه کار کنيم . زل زده بود به يک شاخه ي خالي.گفتم « دکتر ، بچه ها مي گن دشمن آماده باش داده.» حتي برنگشت . گفت «عزيز بيا ببين چه قدر زيباست. » بعد همان طور که چشمش به برگ بود ، گفت « گفتي کِي قراره حمله کنند؟».
48) - دکتر نيست . همه پادگان را گشتيم ، نبود. شايعه شد دکتر را دزديده اند . نارنجک و اسلحه برداشتيم رفتيم شهر. سرظهر توي مسجد پيدايش کرديم. تک و تنها وسط صف نماز جماعت سني ها. فرمانده پادگان از عصبانيت نمي توانست چيزي بگويد . پنج ماه مي شد که ارتش درهاي پادگان را روي خودش قفل کرده بود، براي حفظ امنيت.
49) شب دکتر آماده باش داد. حرکت کرديم سمت اهواز . چند کيلومتر قبل از شهر پياده شديم. خبر رسيد لشکر 92 زمين گير شده. عراقي ها دارند مي رسند اهواز . دکتر رفت شناسايي. وقتي برگشت، گفت «همين جا جلوشان را مي گيريم. از اين ديگر نبايد جلوتر بيايند. » ما ده نفر بوديم، ده تا تانک زديم و برگشتيم . عراقي ها خيال کرده بودند از دور با خمپاره مي زنندشان. تانک ها را گذاشتند و رفتند.
50) تانک دشمن سرش را انداخته پايين ، مي آيد جلو. نه آرپي جي هست، نه آرپي جي زن . يک نفر دولا دولا خودش را مي رساند به تانک ، مي پرد بالا ، يک نارنجک مي اندازد توي تانک ، برمي گردد. دکتر خوش حال است. يادشان به خير ؛ پنج نفر بودند. ديگر با دست خالي هم تانک مي زدند.
51) موقع غذا سرو کله عرب ها پيدا مي شد ؛ کاسه و قابلمه به دست ، منتظر . دکتر گفته بود « اول به آنها بدهيد ، بعد به ما. ما رزمنده ايم ، عادت داريم . رزمنده بايد بتواند دو سه روز دوام بياورد.»
52) وقتي کنسروها را پخش مي کرد، گفت «دکتر گفته قوطي ها شو سالم نگه دارين. » بعد خودش پيداش شد، با کلي شمع . توي هر قوطي يک شمع گذاشتيم و محکمش کرديم که نيفتد. شب قوطي ها را فرستاديم روي اروند.عراقي ها فکر کرده بودند غواص است ، تا صبح آتش مي ريختند.
53) گفتم «دکتر جان ، جلسه رو مي ذاريم همين جا، فقط هواش خيلي گرمه . اين پنکه هم جواب نمي ده . ما صد ، صد و پنجاه تا کولر اطراف ستاد داريم ، اگه يکيش را بذاريم اين اتاق ...» .گفت « ببين اگه مي شه براي همه ي سنگرا کولر بذاريد، بسم ا... آخريش هم اتاق من.»
54) بلند گفت « نه عزيز جان ، نه . عقب نشيني نه . اگر قرار باشد يک جايي بايستيم و بميريم ، همين جا مي مانيم و مي ميريم .» کسي نميرد . وقتي برگشتيم ، يک نفر دستش ترکش خورده بود، يک نفر هم دوتا آرپي جي غنيمت برداشته بود.
55) سر کلاس درس نظامي مي گفت« اگر مي خواهي به يک ارتش حمله کني، بايد سه برابر تانک داشته باشي.» صدايم کرد و گفت « عزيز ، برو يه رگبار ببند اون جا وبيا . » رفتم ، ديدم يک دنيا تانک خوابيده . صدا مي کردم ، مي بستندم به گلوله . رگبار بستم و آمدم. مي گفت « عزيز رگبار که مي بندي، طرف عصبي مي شه و کسي که عصبي بشه ، نمي تونه بجنگه .»
56) تا آن وقت آرپي جي نديده بودم . دکتر آرپي جي زدن بهم ياد داد، خودش.
57) ماکت هايم را کار گذاشتم . بد نشده بود. از دور به نظر مي رسيد موشک تاو است. عراقي ها تاديدند، بهش شليک کردند، تا يکي دو ساعت بعد که فهميدند قلابي است و بي خيال شدند. فکر اين جايش را نمي کردند که من جای ماکت را با موشک واقعي عوض کنم . تا ديدمش گفتم « دکتر جان ، نقشه مان گرفت. هشت تا تانک زديم.»
58) از اهواز راه افتاديم ؛ دوتا لندرور . قبل از سه راهي ماشين اول را زدند. يک خمپاره هم سقف ماشين ما را سوراخ کرد.و آمد تو ، ولي به کسي نخورد. همه پريديم پايين ، سنگر بگيريم . دکتر آخر از همه آمد. يک گل دستش بود. مثل نوزاد گرفته بود بغلش . گفت «کنار جاده ديدمش . خوشگله ؟»
59) بيست و شش تا موشک ِ خراب برگردانده بودند مقر. دکتر گفت «بگيرمشان ، اگر شد استفاده کنيم .»گرفتيم ، درست کردشان ، استفاده کرديم؛ هر بيست و شش تايش.
60) تا از هليکوپتر پياده شديم ، من ترکش خوردم . دکتر برم گرداند توي هلي کوپتر و دستور داد برگرديم عقب.وقتي رسيديم، هوا تاريک شده بود. دکتر مانده بود وسط دشمن. خلبان نمي توانست پرواز کند. تماس گرفتم تهران ، خواستم چند تا فانتوم بفرستند، منطقه را بمباران کنند.خدا خدا مي کردم دکتر طوريش نشود.
61) از خط که برگشتيم . مرخصي رد کردم و يک راست آمدم خانه . دل توي دلم نبود. قبل از عمليات که زنگ زده بودم ، دخترم مريض بود. حالش را پرسيدم ، خوب بود. زنم گفت « يک خانم عرب آمد دم در . گفت بچه را بردار برويم دکتر . دوا ها را هم خودش گرفت.»
62) بلبل لاکردار معلوم نبود چه طور رفته آنجا . به هزار بدبختي رادياتور را باز کرديم که سالم بياوريمش بيرون. د


محمد بن سيرين هميشه پاكيزه بود و بوى خوش مى داد. روزى شخصى از او پرسيد: علت
چيست كه از تو هميشه بوى خوش مى آيد؟ گفت قصه من عجيب است . آن شخص او را قسم
داد كه : قصه خود را براى من بگو.
ابن سيرين گفت : من در جوانى بسيار زيبا و خوش صورت و صاحب حسن و جمال بودم و شغلم
بزازى بود، روزى زنى و كنيزكى به دكانم آمدند و مقدارى پارچه خريدند، چون قيمت آن معين شد
گفتند: همراه ما بيا تا قيمت آن را به تو پرداخت كنيم .
در دكان را بستم و همراه ايشان راه افتادم تا به جلوى خانه آنان رسيدم ، آنها به درون رفتند و من
پشت در ماندم . بعد از مدتى زن - بدون آن كه كنيزش ‍ همراهش باشد - مرا به داخل خانه دعوت
كرد، چون داخل شدم ، خانه اى ديدم از فرشها و ظروف عالى آراسته ، مرا بنشاند و چادر از سر
برداشت ، او را در غايت حسن و جمال ديدم ، خود را به انواع جواهرات آراسته بود. در كنارم
نشست و با ظرافت و ناز و عشوه و خوش طبعى با من به سخن گفتن درآمد، طولى نكشيد كه
غذايى مفصل و لذيذ آماده شد، بعد از صرف غذا، آن زن به من گفت : اى جوان مى بينى من پارچه
و قماش زياد دارم ، قصد من از آوردن تو به اينجا چيز ديگرى است و من مى خواهم با تو همبستر
شوم و كام دل بر آرم .
من چون مهربانيها و عشوه بازيهاى او را ديدم نفس اماره ام به سوى او ميل كرد، ناگاه الهامى به
من رسيد كه قائلى از سوره والنازعات اين آيه را تلاوت كرد كه : و اما من خاف مقام ربه و نهى
النفس عن الهوى فان الجنة هى الماوى
اما هركس بترسد از مقام پروردگار خود و نفس خود را از پيروى هواى نفس بازدارد، بدرستى كه
منزل و آرامگاه او بهشت خواهد بود
وقتى به ياد اين آيه افتادم عزم خود را جزم نمودم كه دامن پاك خود را به اين گناه آلوده نكنم ، هر
چه آن زن با من به دست بازى درآمد، من به او توجه نكردم . چون آن زن مرا مايل به خود نديد، به
كنيزان خود گفت : تا چوب زيادى آوردند، وقتى مرا محكم با طناب بستند، زن خطاب به من گفت : يا
مراد مرا حاصل كن يا تو را به هلاكت مى رسانم . به او گفتم : اگر ذره ذره ام كنى ، مرتكب اين
عمل شنيع نخواهم شد. تا اين كه مرا بسيار با چوب زدند، بطورى كه خون از بدنم جارى شد. با
خود گفتم : كه بايد نقشه اى به كار بندم تا رهايى يابم ...
گفتم مرا نزنيد راضى شدم ، دست و پايم را باز كردند، بعد از رهايى پرسيدم : محل قضاى حاجت
كجاست ؟ راهنمايى كردند. رفتم در مستراح و تمام لباسهايم را به نجاست آلوده كردم و بيرون
آمدم ، چون آن زن با كنيزان به طرفم آمدند، من دست نجاست آلود خود را به آنها نشان مى دادم و
به آنها مى پاشيدم ، آنها فرار مى كردند.
بدين وسيله فرصت را غنيمت شمردم و به طرف بيرون شتافتم ، چون به در خانه رسيدم در را قفل
كرده بودند، وقتى دست به قفل زدم - به لطف الهى - گشوده شد و من از خانه بيرون آمدم و خود
را به كنار جوى آب رسانيدم ، لباسهايم را شسته و غسل نمودم . ناگهان ديدم كه شخصى پيدا
شد و لباس ‍ نيكويى برايم آورد و بر تنم پوشانيد و بوى خوش به من ماليد و گفت : اى مرد پرهيزگار!
چون تو بر نفس خود غلبه كردى و از روز جزا ترسيدى و خلاف فرمان خدا انجام ندادى و نهى او را
نهى دانستى ، اين وسيله اى بود براى امتحان تو و ما تو را از آن خلاص كرديم ، دل فارغ دار كه اين
لباس تو هرگز چركين و اين بوى خوش هرگز از تو زايل نشود، پس از آن روز تاكنون ، بوى خوش از
بدنم برطرف نگرديده است .
به همين خاطر خدا علم تعبير خواب را بر او عطا فرمود و در زمان او كسى مثل او تعبير خواب نمى
كرد.


شهيد محمود كاوه سردار و فرمانده بزرگ لشگرويژه شهدا در سال 1340 در يكي از محلات محروم شهر مقدس مشهد(خيابان ضد)، درخانواده اي مذهبي و متدين چشم به جهان گشود و لذا از همان اوان كودكي ارزشها و سنن مذهبي آرام آرام در وجود او شكل مي گرفت و دست تقدير او را براي ايفاي مسؤوليت هاي خطير فردي و اجتماعي آينده آماده مي ساخت، پدرش كه از بازاريان خرده پا و متعهد مشهدي به شمار مي آمد و مي آيد از جمله افرادي بود كه در دوران اختناق به لحاظ اين كه مقلد حضرت امام (قدس الله نفسه الزكيه) بود با روحانيون مبارز و برجسته اي همچون حضرت آيت الله خامنه اي، شهيد هاشمي نژاد و شهيد كامياب حشر و نشر داشت. او كه آگاهانه در تلاش ارتقاء سطح ديني تنها فرزند پسرش بود، محمود كوچك را همراه خويش به مراسم و محافل مذهبي مي برد و البته همان محافل و بعدها كلاسها در ساختمان رفيع شخصيت مبارزاتي و خلوص علمي كاوه تاثيرات برجسته اي، بجاي گذارد به نحوي كه خود شهيد از آن خاطرات شيرين گاه و بيگاه ياد نموده و بدانها افتخار مي ورزيد.
كاوه تحصيلات خويش را با توجه به چنين مقدماتي از دبستان آغاز نمود و با اتمام دوره راهنمايي تحصيلي بنا بر علاقه وافري كه به كسب علوم ديني در حوزه هاي نور و معرفت داشت دروس حوزوي را برگزيد و چندي نيز در اين وادي به سلوك پرداخت.
باري، اگر چه شهيد كاوه بهره هاي ميموني از دوران كوتاه تحصيل در مراحل مقدماتي حوزه برد وليكن ظاهرا بدين نتيجه رسيده بود كه اگر با اخذ مدرك دوران پاياني دبيرستاني گام در اين وادي مقدس بگذارد، مؤفقتر خواهد بود و لذا با اين اميد كه در آينده و بعد از كسب مدرك ديپلم به ادامه دروس حوزوي بپردازد، به تحصيل كلاسيك متوسطه بازگشت.
دركشاكش همين دوران اخير از زندگي شهيد بود كه آرام آرام حاصل بيش از يك دهه روشنگري و مبارزه و تلاش و زندان و تبعيد حضرت امام (ره) و اصحاب وفادارش، مي رفت تا در قالب نهضتي شگرف و اعجاب بر انگيز يعني انقلاب اسلامي نمودار گردد. شهيد كاوه در آن روزگار جواني پر نشاط، فعال و مذهبي بود، كه لحظه اي آرام و قرار نداشت و در تمامي صحنه هاي انقلاب حضور فعال داشت.

وصيت شهيد محمود کاوه

دشمن بايد بداند و اين تجربه را كسب كرده باشد كه
هر توطئه‌اي را كه عليه انقلاب طرح‌ريزي كند،
امت بيدار و آگاه با پيروي از رهبر عزيز،
آن را خنثي خواهد كرد. آينده جنگ هم كاملاً
روشن است كه پيروزي نصيب رزمندگان اسلام خواهد شد
و هيچگاه، ما نخواهيم گذاشت كه خون شهيدانمان هدر رود.
اگر امروز به انقلاب ما خدشه وارد شود، بدانيد كه به
مسلمانان جهان خدشه وارد شده است، به آنها آسيب رسيده است
و اگر به انقلاب ما رونق داده شد، آنها پيروز شده‌اند.



جمعه 21 تير 1392برچسب:پیامبر,امام زمان,ظهور, :: 16:28 ::  نويسنده : امیرحسین

بسم الله الرحمن الرحیم

رسول الله فرمودند : شباهت بنی اسرائیل با شما (مسلمانان) همچون شباهت دو سر یک شانه  و  دو لنگ کفش است هر آنچه در میان آنها به وقوع پیوست در میان شما هم اتفاق خواهد افتاد.

بنی اسرائیل در اثر ستم فراوانی که پس از رحلت حضرت یوسف کشید بسیار مضطر شده بودند و چاره ای جز شکوائیه بردن به درگاه خدا نداشتند و عجیب اینکه خداوند متعال 170 سال از زمان غیبت منجی ایشان (حضرت موسی) را به خاطر اضطرار ایشان و اشک های دسته جمعی شان بخشید.

أَمَّنْ يُجيبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَ يَكْشِفُ السُّوءَ وَ يَجْعَلُكُمْ خُلَفاءَ الْأَرْضِ أَ إِلهٌ مَعَ اللَّهِ قَليلاً ما تَذَكَّرُون

ترجمه: يا آن كس كه دعاى بيچاره مضطر را به اجابت مى‏رساند و رنج و غم آنان را بر طرف مى‏سازد و شما (مسلمين) را جانشينان اهل زمين قرار مى‏دهد؟ آيا با وجود خداى يكتا خدايى هست؟ اندكى متذكر هستند.

براستی آیا هنوز هم از نبود مولایمان مضطر نشده ایم؟ آیا نباید از این ماجرا درس بگیریم ؟

ان شا الله شب نیمه شعبان امسال را فرصتی قرار خواهیم داد تا به طور دسته جمعی در احیای آن شب  از خداوند متعال طلب استغفار کنیم از گناهانی که حقیقتا مانع ظهورند و الا دلیلی ندارد خداوند حجتش را در پرده غیبت قرار دهد.

مانع اصلی ظهور گناهان من و شماست.

احیای نیمه شعبان همچون شب بیست و هفتم ماه رمضان از مستحبات موکد و  مشيد است. و بسیاری از شیعیان آن شب را احیا می گیرند لیکن دقت نمی شود که تفاوتی اساسی میان احیای نیمه شعبان و دیگر شبها وجود دارد و آن توجه ویژه به حضرت ولی عصر (عج) است و استغفار با این نیت که گناهان ما مانع اصلی  ظهور بوده  و البته فرصت مناسبی برای خیز برداشتن جهت ورود به ماه ترک گناهان رمضان است.

ان شا الله امسال همگی با شرکت در مراسم احیای نیمه شعبان  در سراسر ایران و با محوریت امام زمان (عج) همچون بنی اسرائیل که با اشک چشم و تمنای دل 170 سال ظهور  منجی شان را نزدیک کردند امید داریم که رحمت بی کران خداوند متعال شامل حال ما گردد و مانیز در تعجیل ظهور مولایمان موثر باشیم.

حقیر این طرح را با حضرات آیات و حجج اسلام و اساتید اخلاق در میان گذاشتم و همگی بزرگواران استقبال فرمودند.

 فی المثل حضرت آیت الله زابلی فرمودند:  بسیار بسیار کار نیکویی است حتما انجام شود.

حضرت حجه الاسلام و المسلمین حاج آقای جاودان (استاد اخلاق) فرمودند:  تمام شب ها متعلق به امام زمان است باید این عقیده را در تمام روز ها و شبهای سالهای  عمرمان گسترش دهیم و به یک شب اکتفا نکنیم  البته نیمه شعبان  برای شروع خوب است.

درجلسه با فرزند بزرگ حضرت آیه الله الاعظمی وحید ، ایشان فرمودند: شب نیمه شعبان از آن جا که در روایات نیز سفارش شده است شروع خوبی است.

و ...

در کل اهم نکاتی که از فرمایشات این بزرگوان حقیر استنباط نمودم عبارت بودند از :

 1- سعی شود با شرکت در این مجالس و دعوت دیگران به این امر خیر این سنت بزرگ بزرگ جا بیافتد البته  تاکید بر احیای دسته جمعی است و در صورت فراهم نبودن شرایط برای شرکت برخی افراد ، ایشان فردی این فریضه را به جا بیاورند. آنچه در دعای ندبه به ما آموزش داده اند این است که گریستن در فراق مولا باید به جماعت باشد:

هل من معين فأطيل معه العويل والبکاء (آیا یاری کننده ای است تا با او گریه و زاری را در - فراق مولا- طولانی کنم)

2- متاسفانه شب های نیمه شعبان برای برخی فرصتی فراهم آورده است تا به بهانه جشن میلاد امام زمان با هرزه گردی در خیابان ها گناهانی را مرتکب شوند که در واقع همین گناهان مانع اصلی ظهور هستند لذا شرکت در جلسه احیای نیمه شعبان فرصت خوبی است برای فاصله گرفتن از این فضا های گناه آلود.

3- بزرگواران تمام سعیشان را به خرج دهند تا احیای نیمه شعبان با تاکید بر استغفار برای ظهور و به باشکوه ترین شکل ممکن برگزار شود ، یعنی دقت شود تفاوت احیای این شب با دیگر لیالی در این است که محور اصلی امام زمان  است و استغفار ما از گناهان به درگاه خدا با نیت تعجیل در ظهور باشد.

4- اعمال این شب در مفاتیح آمده است لیکن اعمالی  شبیه به  دیگر شبهای احیا دارد. با این تفاوت که ادعیه مربوط به مولا صاحب الزمان نیز توسط برخی بزرگواران سفارش شد مانند خواندن دعاهای ندبه ، زیارت آل یس ، دعای عهد ، دعای فرج ، دعای الهم یا فارج الهم و...و البته روزه خود نیمه شعبان نیز مستحب است.

5- عزیزانی که می توانند حتما در هیئات دانشجویی و مساجد دانشگاه ها  و یا در مساجد محل این فریضه بزرگ را به جا بیاورند تا شرایط برای حضور جمعی علاقه مندان فراهم شود . ان شا الله جنبش مصاف نیز در صورت فراهم شدن شرایط اعم از مباحث مالی و مکان مناسب  احیای این شب را برگزار خواهد نمود .(در صورت هماهنگی ساعت و محل متعاقبا اعلام خواهد شد).

6- اگر به هر عنوانی شرکت برای عزیزی در جلسه جمعی مقدور نبود این فریضه را حتما فردی به جا آورد و فراموش نکنیم ان شا الله شبی رقم خواهد خورد که هزاران نفر همزمان اشک می ریزند و از گناه استغفار می کنند گناهانی که مانع ظهورند و از درگاه خداوند متعال تعجیل فرج مولا و صاحبمان حضرت حجه ابن الحسن العسکری را خواهانند.

7- با توجه به همزمانی ایام نیمه  شعبان با روز های پس از انتخابات ریاست جمهوری ان شا الله دو حماسه رقم خواهد خورد و  نباید توجه بیش  از حد به یک مقوله ما را از دیگری باز دارد.

8- حتما از مراسمات گزارش تصویری تهییه  شود و با افتخار در فضای سایبری قرار گیرد ، در ضمن در صورت تمایل عزیزان ، سایت جنبش مصاف آمادگی  انتشار این گزارشات را دارد ان شا الله.

9- آن طور که شایسته امام زمان (عج) است بزرگواران نسبت به انتشار این متن اقدام فرمایند چرا که فرصت چندانی باقی نیست.

به امید ظهور مولی و سرورمان حضرت حجت (عج) که صد البته نزدیک است.





جمعه 21 تير 1392برچسب:جبرئیل,خدا,ارزو, :: 16:21 ::  نويسنده : امیرحسین

بسیاری می پندارند برای تقرب به خدا کارهایی خارق العاده لارم است اما فرشته مقرب الهی برای چند کار بظاهر عادی آرزو دارد که از آدمیزادگان باشد کاری چون تشییع جنازه و آب دادن تا اکرام بتیم و عیادت مریض و آشتی بین اقراد و سرانجام همنشیتنی با دانشمندان و شرکت در نماز جماعت
 
برخی امور مهمّ در زندگیِ ما وجود دارد که کمتر به آن توجه داریم. انبیا و پیشوایان دینى، یکی از کارهای مهمّی که انجام می‌دادند، این بود که مردم را از زبان شخصیّتهای والا و با عظمت به این امور متوجه کنند.

پیامبر اکرم(ص) فرمود: «یَا عَلِیُّ! تَمَنَّی جَبْرئِیلُ اَنْ یَکُونَ مِنْ بَنِی آدَمَ بِسَبْعِ خِصَالٍ وَ هِیَ الصَّلَوه فِی الْجَمَاعَه وَ مُجَالَسَتُهُ الْعُلَمَاءَ وَالصُّلْحُ بَیْنَ الاِثْنَیْنِ وَ اِکْرَامُ الْیَتِیمِ وَ عِیَادَه الْمَرِیضِ وَ تَشْیِیعُ الْجَنَازه وَ سَْقیُ الْمَاءِ فِی الْحَجِّ فَاحْرُصْ عَلَی ذَلِکَ؛[
مواعظ العددیه، علی مشکینى، نشر الهادى، قم، ص۱۹۵] ای على! جبرئیل به سبب هفت خصلت، آرزو داشت که از فرزندان آدم باشد. آن خصلتها [عبارت است از:] نماز را به جماعت خواندن، همنشینی او با دانشمندان، آشتی دادن بین دو نفر، احترام نهادن [و خدمت به] یتیم، عیادت بیمار، و تشییع جنازه کردن و آب دادن در حج. پس [علی جان!] بر [حفظ] این خصلتها حریص باش.»

حدیث فوق، به امور مهمّی از عبادات و مسائل اجتماعی و اخلاقی اشاره کرده است که با شرح مختصر هر یک از آنها در یک فرصت کوتاه می‌توان در افراد تأثیر گذاشت. عناوین این امور عبارت است از:
۱. شرکت در نماز جماعت؛
۲. همنشینی با علما و شرکت در مجالس و منابر آنها؛
۳. آشتی دادن بین دو نفر، دو گروه و دو دسته از مردم که پاداش فراوانی دارد؛
۴. احترام یتیم و رسیدگی به امور آنان که از مهم‌ترین فعالیّت امامان معصوم ما بوده‌است؛
۵. سر زدن به بیماران و دلجویی از آنان، به ویژه معلولان و کهنسالان؛
۶. شرکت در تشییع جنازه‌ها و درس عبرت گرفتن از آن و دلجویی از بازماندگان؛
۷. آبرسانی به مردم و سیراب کردن تشنگان، به ویژه در ایام حج و... .

(برگرفته ازسایت خبرنامه دانشجویان)





برای دیدن اسم عشق تان کمی با انگشتان دست تان گوشه های چشم تان را بکشید! (مثل ژاپنی ها)

 



درباره وبلاگ


امیدوارم که مطالب وبلاگ من برای شمامفیدباشد. باآرزوی موفقیت برای شما
موضوعات
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان امام خامنه ای (همه چیز) و آدرس amirkazemi1.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان


آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 27
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 27
بازدید ماه : 1984
بازدید کل : 176074
تعداد مطالب : 784
تعداد نظرات : 12
تعداد آنلاین : 1

Alternative content